..... غزل ، عشق است ......

..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-
..... غزل ، عشق است ......

..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-

چگونه تو دلت آمد !؟ ۲۷/اردیبهشت/۹۱

  در هنگا مه تلخ تردید

ناگاه گمت کردم 

..... 

... و من « بابا نان داد  »  را نفهمیدم ! 

 

مهربان خفته !  روزت مبارک !

........................................................................................

رئوف ایران نژاد از دوستای نازنینمه که شعر٬ مارو به هم پیوندی ناگسستنی زده ! پست « اُغور به خیر » رو هم که قبلا بهش تقدیم کرده بودم ...   رئوف ٬ مثنوی خواب ۸ بهروز یاسمی عزیز رو خونده و قشنگ هم خونده ! لینک دانلودش و میذارم که هم از خوانش و هم از شعر لذت ببرید 

لینک دانلود(مثنوی خواب ۸ بهروز یاسمی توسط رئوف ایران نژاد)

بنده هم این بین «  مِیوِگْ  » هستم !!  

 

یه غزل هم از سالهای دورم از مجموعه ی « دری به باغ پریشانی »  

چگونه تو دلت آمد چنین تنهام بگذاری !؟
و کهنه خاطراتت را به دست باد بسپاری  

مگر از یاد بردی اینکه با احساس می گفتی
که از هرچه بدی و بی وفایی هست بیزاری 

 چه شد پس آن همه رعدت که می پیچید در گوشم!؟
و حالا پر  ز بارانی و بر دشتم نمی باری 

 خدا می داند از آن لحظه - از آن عصر پاییزی -
که گفتم: می روی !؟ گفتی: فقط از روی ناچاری !  

خیال  روی  زیبایت  نگردیده  فراموشم
برای لحظه ای ـ حتی ـ چه در خواب و چه بیداری !  

به یاد روزهایی که نگاهت حرف با من داشت
و من می خواندم از چشمت که خیلی دوستم داری 

 تن تبدار من اینک فقط دست تورا جوید
که شاید دستمالی تر به پیشانیم بگذاری !  

به چشم خویش می بینی چگونه بی تو می سوزم
ولی تو بی تفاوت خم به ابرو هم نمی آری !  

... و امّا تو خیال باطل برگشتن دیروز !
چرا دست از سر این حال و روزم بر نمی داری !؟