..... غزل ، عشق است ......

..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-
..... غزل ، عشق است ......

..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-

۱) خداحافظ ۲) غزل کردی « نچیدو »

هفتم خرداد۷۴ برایم روزی خاطره انگیز بود دو روز بعد امتحان میان ترم شیمی ۳ که یک کتاب قطور و سنگین بود ودر عصر همان روز نیز جشن فارغ التحصیلی را پیش از موعد داشتیم غزلی در من شکل می گرفت که تمرکزم را برای خواندن درس مخدوش می کرد طوریکه تا تمام ابیاتش به روی کاغذ نقش بست رهایم نکرد ! تا با دست پر راهی آن مراسم شوم! 

 روز بعد از جشن فارغ التحصیلی در کلاس معادلات و دیفرانسیل که همه ی شیمی محض ها و شیمی دبیری ها کلاسی بانفرات زیاد را تشکیل داده بودن مثل همیشه دیر به کلاس رسیدم دیدم همه ی دانشجویان از جمله استاد دارند مطلب پای وایت بورد را می نویسند من هم بلافاصله کاغذ و قلم در آوردم و آماده ی نوشتن شدم اما دیدم که همه دارند این غزل که با خط قشنگی نگاشته شده بود را می نویسند خجالت زده از کلاس زدم بیرون و آن روز دیگر به آن کلاس بر نگشتم !   

یک چیز جالب دیگر این بود که وقتی یک بیت این غزل رو در گوگل سرچ کردم متوجه بیشمار دختران و پسرانی شدم که این غزل را به اسم خود در وبلاگ هایشان نوشته بودند و حتی بعضی از آنها از آن به عنوان سروده ی جدیدشان نام برده بودن !! نوش جانشان !  

از شاعر و همکلاسی نازنینم - عباس کرخی عزیز از نیشابور - که زحمت تبدیل ویدئو  و ارسال آن را کشیده بودند و اتفاقا مجری خوب آن مراسم جشن فارغ التحصیلی نیز بودند نهایت سپاسگزاری رو دارم !  

 

خداحافظ گلِ همواره در یادم ! خداحافظ 

 نگار خوش خط و خالم - پریزادم- خداحافظ 

 

من و تو راهِمان  از هم جدا - تقدیرمان اینست

تو چون شیرین و من از نسل فرهادم! خداحافظ 

  

اگر چه حتم دارم که مرا از یاد خواهی برد 

 ولی هرگز نخواهی رفت از یادم ٬خداحافظ  

 

دگر بعد از تو ای خورشید تابستانیِ عمرم !

ببارد برف دَی در تیر و مردادم ٬ خداحافظ 

 

«تو را با لحظه های سبز و شیرینت رها کردم»

و خود چون برگ پاییزی که افتادم خداحافظ 

 

و کاش آن لحظه را هرگز به چشمانم نمی دیدم:

نگاهت را - پس از آنکه ندا دادم : خداحافظ !

  

دانلودفایل تصویری غزل خداحافظ درجشن فارغ التحصیلی ۷۴  

 

غزل کردی « نچیدو » رو بخاطر تلفظ ناصحیح یه واژه مجبور شدم بازخوانی کنم که اینجا لینک دانلودش و میذارم ! بازهم بخاطر عدم تسلط به رسم الخط کردی از ننگاشتن آن عذر میخوام ! 

 

دانلود غزل کردی ( نچیدو )

نظرات 231 + ارسال نظر
مهدیــ... چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:16

سلام ....
نوش جان چیه کوفتشون بشه،دزدایه.......
غرل قشنگی بود......

سلام مهدیه خانم
لطف کردین
حالا میگم این یه بار ازشون بگذری قول میدن دیگه ...

حسن و حسین و سجاد غلامی چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:25

سلام
فکر کنم اولین نظرو ما روشن کردیم
ولی انصافا خیلی خوب !خیلی خیلی خوب! عالی!(یه تشویق و کف و سوت سه نفره)!
جالب این بود که چند قسمت ازشو به عنوان اس ام اس برام فرستاده بودن ولی نمیدونستیم کار کار شماست.
فقط یه مشکل اینه که دیر به دیر به روز میکنید!

به به حسن و حسین دو قلوی نازنین !
این سجاد نکنه قلوی سومتون باشه و ما نمی دونستیم !؟
چشم ! این پست و قول میدم ۱۵ روز بعد جاش و بده به یه پست جدید تر !

آهان
یه چیز دیگه : اینکه همچینم اول نبودین !!
می ترسم برا کنکور هم فکر کنین رتبه ی اولی هستین و بعد پیام نور خاص علی قبول شین !

سعید رستگارمند چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 http://pars-poem.blogfa.com/

سلام
دعوتید به خوانش و نقد چند رباعی

چشم !

ایمان چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:22 http:// farzegah.vcp.ir

سلام آقای محمدی پس اینکه دانش اموزی دیر میاد خوب ابروشو میبری بعد درس رو دوباره توضیح میدی
اینم حرف های شما به دانش آموزان (سلام خوبی آقای ...من محمدی هستم دبیر شیمی از آشنایی با شما خوشحال شدم خب این بود درس ما)

بعضی وقتا هم پیش اومده بچه ها یه مطلبی رو میگن از اول اول بگمش
منم میگم باشه :
بسم الله الرحمن الرحیم
محمدی هستم در درس شیمی در خدمتتون ...

میلاد چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:27

سلام بر دایی جان عزیزم که خیلی دلتنگ دیدارتم
بعد از مدتی گفتم یه سری به وبت بزنم که کار خدا رو ببین همین 1- 2 ساعت پیش یه آپ زدی که خیلی ...
دایی سند رو می کنی؟؟!!!
می خوای منم بگم ، ها ، بگم؟؟!!!
به جان خودم خیلی تحت تاثیر این غزل زیبات قرار گرفتم

دایی اشعار قدیمیت بیشتر بوی تازگی میدن و چه قشنگ بود اونجا که گفتی:
اگر چه حتم دارم که مرا از یاد خواهی برد
ولی هرگز نخواهی رفت از یادم ٬خداحافظ

اگه بازم از اینا داری رو کن ، منتطریم!!!



... و اشعار جدیدم بوی کهنگی ...

سلام مهندس میلاد خوبی عزیز
هم شعرت و تو وبلاگ فریاد خوندم هم عکس قشنگت و رویت کردم
بابا شاعر بابا خوش تیپ

سارا چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 14:37 http://www.gelayol.blogsky.com

مثل همیشه شعری زیبا بود...

اما دارا سارا یه چیزه دیگه بود!!

تقدیم تو باد !

faryad چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:29 http://beatit.blogfa.com

دلم آشفتۀ آن مایۀ ناز است هنوز مرغ پر سوخته در پنجۀ باز است هنوز...

جان به لب آمد و لب، بر لب جانان نرسید دل به جان آمد و او، بر سر ناز است هنوز...

گرچه بیگانه زخود گشتم و دیوانۀ عشق یار، عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز...

خار گردیدم و بر آتش من، آب نزد غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز...

همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع قصۀ ما دوسه دیوانه، دراز است هنوز...

گرچه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفت در این خانه، به امید تو باز است هنوز...

این چه سوداست عمادا، که تو در سر داری...؟! این چه سوزیست که در پردۀ ساز است هنوز...؟


سلام بر استاد نازنین
واقعا بدونه اغراق عمو علی بهت افتخار میکنم
خیلی خیلی قشنگ بود
عاشقش شدم!
چرا اینارو الان رو میکنی؟!
واقعا زیبا بود استاد
بنده هم پیشاپیش به خاطر دزدیدن ان ابرازز شرمساری نمده
و لذا خاهانه عفو میباشم!!!
مرسی استاد

سلام فریاد جان
ای بابا
ماکه باشیم بر آن خاطر عاطر گذریم !؟
کجای ما باعث افتخاره !؟ در مورد شعر هم از اول گفتم که نوش جانشون !
حالا مهدیه خانم هم خودم یه جوری قانعش می کنم !

زهرا چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:55 http://kahak1984.blogfa.com

سلام استاد،همیشه زیبا و شنیدنی است شعرهاتون.دستون واقعا درد نکنه.

ناقابلند و نارس !

اکبر اکبری چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:11 http://ewarh.persianblog.ir/

سلام شعر زیرراتقدیم می کنم به همکارعزیز ودوست داشتنیم استادغزل و سراینده ی غزل کردی « نچیدو »: همه آرزویم این است که ببینم زتو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

به به به به ! حاج اکبر شاعر خودمون !
ما رو شرمنده کردین با این هدیه ی قشنگتون

پیمان سلیمانی چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:49

درود بر شعر و شاعر عزیزش

سلام پیمان جان صفا آوردی قربان !
چرا آدرس وبلاگت و نذاشتی !؟ ازمیهمان می ترسی !؟

سنا 15 ساله پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 14:22

سلام عمو بازم مثل همیشه معرکه بودن امید وارم تو زندگیتون موفق وپیروز باشید

سلام سنای نازنین ! خوبی عزیز ؟ مرسی از لطف همیشگیت
امتحانا رو چیکار کردی !؟

کاوه هدایتی پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 14:29

خیلی قشنگ بود استاد
شیمی همیشه برایم زیباست چون شیرین است وعضویی از زندگیم شده
شیمی دوست دارم تو را با پر ارزشترین الکترونهای قلبم صدا بزنم و در هر شرایط متعارفی بیاد عشق شیمیایی ات باشم.بوی تو همچون بوی بنزن خوش و روی تو همچون بلور کلسیم زیباست،عنصر من کمی هم به یون مثبتت بیاندیش و نگذار که در تب و تاب عشقت تجزیه شده،آنتروپیم افزایش یافته و الکترون از دست دهم،باور کن در غم هجر تو چنان تحلیل رفته ام که تغییر چگالی داده و حجمم زیاد شده است.آنقدر دوستت دارم که دیگران برایم گازهای بی اثرند.بیا و با من مهربان باش تا بتوانیم عشقمان را همچون عدد آووگادرو در آخرین لایه ی متناوب افکار دیگران قرار داده و ناممان را در جدول تناوب عاشقان جای دهیم

سلام حاج کاوه خوبی ؟
مرسی از کامنت قشنگ و مهربانانه ات !
من که شیمی چیزی بارم نیست بخوام با این زبان شیمیایی ازت تشکر کنم پس ساده و عامیانه میگم دست مریزاد عزیز !
دو صد سپاس !

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 18:03

همیشه خداحافظی غمگین و دردناکه و این شعر زیبا به خوبی این حس و منعکس میکنه.
این شعر خیلی قشنگه و احساس شعر بین همه میتونه مشترک باشه اما صاحب شعرِ به این زیبایی بی شک تنها شمایید.
موفق باشی استاد.

حرفتون کاملا متینه
منم معتقدم شعر تا گفته نشده مال شاعره !
همینکه عمومی شد حس مشترک خیلی هاست و مال هر کسی ست که شرح حال و روزشه !
راستی بدون شناسنامه اومدین !

حسنین غلامی پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:09

اولا سلام،دوما خوشبختانه یا متاسفانه به جز دولتی چیزی شرکت نکردیم وقاعدتا پیام نور هم قبول نخواهیم شد.سوما:موفقیت ازآن ماست انشاء الله(اندکی صبر سحر نزدیک است.)و چهارما پیام نور خاص علی را کی بوگ؟گیانمانه نذر خاص علی

خالو هه شر خاص علی وه دسمو میه !
ایو پسا تماکو کیگه برنج ! امجا بزان ...
ایشالله که رشته خوب دولتی قبول بشین

مرجان پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:12

سلام استاد
غزل خیلی زیبایی بود.غزل های شما توی اشک در آوردن تخصص دارن.
مثل همیشه موفق باشید....

سلام مهربان
سپاس فراوان
ببخش اگر غزلم مایه تکدرتان شده و پهلو به پیاز زده !

bita پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:15 http://www.sagiiran.blogsky.com

dorood ostad
yade chashne faregholtahsili khodam oftadam o hasrate pooshidane lebase faregholtahsili
bana be dalayeli nashod ke beram o matalebi ke amade karde boodam ro bekhoonam o hasratesh be delam moond gharar bood daneshgah ye hedye ham behemoon bede man ke naraftam namarda hedye ro ham bala keshidan
ama andak doostani az zamane daneshjooi bavafano faramoosh nashode 
sepas bar yadavarie khaterate na chandan door

یه بیت شعر از یکی از غزل هام و تقدیم این کامنت و دوران دانشجوییت میکنم :

هرچه دارم از دل و جان مال تو
خاطراتت را فقط از من مگیر

مهدیـ... پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:46 http://mahdyeh44.blogfa.com

حالاااا باشه آقای محمدی این یه بارمی بخشم به خاطر شما استاد!!!!گفته باشم همین یه بار
ازین به بعد از این خبرها نیست ها ،بهشون خبر بده!!!!! توبیخی داره از نوع سختش!!

چشم مهدیه جان ! بهشون تذکر سفت وسختی میدم !
حالا تودرس هات و بخون امتحانا رو خراب نکنی !

shidi پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:26 http://www.talkhon314.blogsky.com

قوشنگ بود (یه کلوم از مادر عروس !

ببخشید اووخت با چه زبونی کامنت و نوشتین !

217 پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:34

خداحافظی همیشه تلخ نیس ، بعضی وقتا از هزاران موندن و بودن بهتره . باید دید دلیل رفتن چیه!! بعضی ادما خیلی سرشون شلوغه باید فداکاری کنی و بری تا از مشغولیتشون کم شه! مگه نه استاد؟!!


«تو را با لحظه های سبز و شیرینت رها کردم»

و خود چون برگ پاییزی که افتادم خداحافظ

اگر چه حتم دارم که .......

مرتضی جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:31 http://kooris-6 .blogsky.com

سلام استاد !
شما این شعر رو در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان تربیت بدنی دانشگاه اصفهان خوندی البته چون خیلی به دل نشت دوبار سالن و به وجد آوردی! خاطره قشنگی بود
یادش بخیر... لاک پشت

مرسی مرتضی جان !
آره یادمه ٬ جشن فارغ التحصیلی ساسان بود بعدش رفتیم پیتزاخوری !
از اون ور هم « انکبت !! »

یاسی جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:46

اون بی شناسنامه من بودم.

بلانسبت ای بی شناسنامه !!

magic girl جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:48 http://girls-is-so-beute.blogsky.com/

hi mer30000000000ke sar zadi na on shero khodam naneveshtam.

سپاس از اومدنت
اومدم خوندم عالی بود

مهرداد جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:34

...آمدشبی برهنه ام از در چو روح آب
درسینه اش دو ماهی و دردستش آینه
گیسوی خیس او خزه گون
چون خزه به هم...
من بانگ بر زدم از آستان یاس:
آه ای یقین یافته
بازت نمی نهم.


علی آقای جاویدان!
آمدم به روال یادداشت های کوتاه و پرباری که گاه بر کارهای ناقص الخلقه ی من می نویسی تا دلم خوش
باشد آنچه مرتکب شده ام شعر بوده و می توانم خود
را لابلای دوستان شاعر جا بدهم چیزی بنویسم
ـ اگرچه شماراحاجتی به تعریف نیست ـ اما این بار
از آنطرف بام افتادم .
صادقانه بگویم کم آوردم چون آن چه در دل داشتم را
با خواهش وتمنا و قرآن و قسم هم نتوانستم روی کاغذ بیاورم . می دانی که دل حساب وکتاب سرش نمی شود
وآبروداری بلد نیست...
این بود که کوتاه آمدم ـ تنها کاری که خوب بلدم ـ
و به همین اکتفا می کنم که لطفا دیگر از این کارها نکن!!
چون سر زخم کسی یا کسانی را باز کردن ونمک پاشیدن
که خوب نیست.
یادم هست مدتها پیش با همین مقدمه ی ذهنی به بهروز
هم معترض شدم و بخاطر ظلم تازه اش ازاو تشکر کردم!
حالا هم از شما به میمنت ستم قدیمی ات سپاسگزارم!
شاید برخی از دوستان به درستی متوجه ماجرای اندوهان
مشترک جمعی مثل ما نشوند که خوش بحالشان.
من هم می توانستم سراغ چیزی نروم که درد وداغ سالهای دورونزدیک را تازه وتداعی کند اما اگر اینگونه
بودیم حالا وضع فرق میکردو بجای عشق وشعر دنبال کار
نان وآب داری میرفتیم...

صدا زدم که مرا درقبال سکه ی زخم ـ
چه می دهید؟ یکی گفت: من نمک دارم

من و تو هردو غریبیم و آشنای سکوت
خوشم از این که غمی با تو مشترک دارم...

ببخش که مثل همیشه نفهمیدم چه گفتم!
حکایت آن خطی که نه خود خواندو نه غیر.

بدرود. تا کابوسی دیگر

سلام مهرداد جان
اگر چه کم میایی اما همیشه پر و وزین می آیی
باور کن چندین و چند بار کامنتت را خواندم و هر بار چیز دیگری از آن کشف کردم
خودش شعری ست شبیه شعر های منزوی !
کم آوردم ! نتوانستم پاسخی فراخور بدهم ! بهتر است وقت مخاطبان عزیز را نگیرم تا بارها و بارها این کامنت قشنگ را بخوانند

درود و بدرود

عشق من !اگر تقویم بیست سال پس می رفت
می شد این مزاحم را از میانه بردارم

ورنه دوست می دارم سوی تو پریدن را
با تو پر کشیدن را تا که بال و پر دارم

روی هر چه می خواستم سایه تو افتاده است
یعنی که یک سودا با هزار سر دارم

سیر انفس و افاق نیست جز تماشایت
جاودانه باد این سیر تا سر سفر دارم

ای ترانه شیرین در ترنم شعرم
تا نوازمت در خور،نی نه ،نی شکر دارم

منزوی بزرگ

و در آخر :

تار و پودهستیم بر باد رفت ،اما نرفت
عاشقی ها از دلم ٬‌ دیوانگی ها از سرم

یه نفر جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:23

salam sher jalebi bod... khosheman amad... be sarvenaz salam bereson. mano mishnase...

خوش اومدین
بزرگیتونو ...

avin جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:25 http://avinamour.blogfa.com

سلام
بسیار عالی.
همیشه چند بیت اولش یادم بود ولی بقیه اش نه
خداروشکر که به آرزوم رسیدم. دستون درد نکنه
فک میکنم یبار تو انجمن از زبون خودتون شنیدم.
بدرود

سلام هم تبار
مرسی از لطف هماره ات! چقدر آرزوهات کوچکند مهربان !
پس سعادتمندی ! خوشا تو !

نیلوفر شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 http://rozesiyah.blogsky.com

سلام ببخشید دیر اومدم
سوم راهنمایی ام

سلام نیلوفر عزیز خوش امدی
یه خورده وبلاگتو زود بنا وبنیانش و گذاشتی
درس هات و خوب بخون
موفق باشی

ریوار شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:15

سلام بر شاعر شهیر شهرم
خیلی وقته جز خواننده هایه خاموش(بدون کامنت) لاگ زیبات هستم
دلیل کامنت نذاشتنم اینه که عرصه سیمرغ نه جولانگه ماست, واسه همین هر از گاهی میام حضی میبرم و میرم

این شعرتم مث بقیه سروده هات حرف نداشت. بین خودمون باشه از بس تآثیرگذاره حتی به سرم زد با بعضیا خداحافظی کنم

تو را با لحظه های سبز و شیرینت رها کردم...
(happy heart)

سلام ریوار جان خوبی ؟ خیلی خوش اومدی دوست بی وفای من !
گفتم یا تو هم مث « دری به باغ پریشانی » فیلتر شدی !
یا بواسطه ارشدت یه خورده کلاست بالا رفته و دیگه این وبلاگ رو مورد تفقد خودتون قرار نمیدین !
یا اینکه از ما رنجیدین و هزاران یا ... دیگر !

تو نگو که عرصه ی سیمرغ جولانگه تو نبوده !
بابا سیمرغ جان !
توجیهت اصلا قابل قبول نیست !
باما به از این باش !

حالا ما جزو اون بعضی نباشیم !

ف.صادقی شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:20

سلام وبلاگ جالبی دارید.شعرتونم خیلی قشنگ بود.پیروز باشید

مرسی خانم صادقی
خوش اومدین اینجا !

عبدالرضا شهبازی شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:46

آقا به خدا ما هم شاهد هستیم که این غزل ناب صاحبش کسی نیست جز حضرت علی محمد محمدی عزیز

سلام دوست عزیز و شاعر نام آشنای خرم آباد
صفا آوردین قربان !
میگم حالا این غزل خودش چیه که سرش دعوا کنیم !!

امیر رضا شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:45

سلام استاد
واقعا عالی بود فقط جالبترش اینجاس که تو اصفهانم اینو خوندین؟!

آره ! البته یه بار دیگه دانشگاه اصفهان فکر کنم سال ۸۵ بود دعوت شدم اونحا شعر خوندم

امیر رضا شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 17:09

استاد خوش به حالت اون موقع زمان فارغ التحصیلی ساسان پیتزا خوردی؟

اولین باری که پیتزا خوردم یادمه با یک همکلاسی دوران تربیت معلمم که باهم رشته علوم تجربی مرکز تربیت معلم شهید مدنی تهران درس میحوندیم رفتیم یه پیتزایی و بعد از ۲۰ دقیقه سفارشمون آماده شد
گارسون که دید ما همینجور وایسادیم گفت مشکلی پیش اومده غذاتون رو نمی خورید !؟
گفتیم نون نیاوردین !!
گارسونه یه خورده عجیب نیگامون کرد و گفت : نون زیرشه !
ما هم تازه فهمیدیم چه سوتیی دادیم ! گفتیم آره می دونیم ولی گشنمونه! نون اضافی می خواستیم !
اونم رفت چند قرص نون آورد!!
مث اون بنده خدا که زمین خورده بود روش نشده بود جلو چش مردم بلند شه سینه خیز رفته بود خونه !!
ما هم ...
جالب اینجا بود که ما اون پیتزاها رو نصف هم نتونستیم بخوریم !

امیر رضا شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 17:24

استاد این غزل کردی نچیدو خیلی عالیه من که چندین باره گوشش میکنم,فک کنم همونیه که یه روز اومده بودم انجمن زحمت کشیدی خوندی.درسته؟

آره اونجا به افتخار میهمان انجمن شعرمون - امیر رضای محمودی نازنین - خوندمش !

پژمان شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 18:19 http://pejman132.blogsky.com

سلام آقای محمدی ..حالتون؟
باز هم اینقد زیبان که جا واسه تعرف نمیذاره
چند بار خواستیم با دوستان تو آموزشگاه بهتون سر بزنیم تنبلیمونو ببخش.درگیر درس ومشقو....!!

مرسی پژمان جان دیگه خیلی به این اشعار ناقابل لطف داری!
اگه بیاین خیلی خوشحال هم میشم
پاکزاد هر از گاهی میاد اون از تو دکتر مهدی باوفا تره !

مهدی شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:59

استاد محمدی سلام
یک چیز جالب که الان متوجه شدم تاریخ گذاشتن فایل نچیدو ۱۵ دی می باشد و الان که تنها ۲۴ ساعت از آن گذشته ۹۷ بار دانلود شده
وقتی شعرهایتان اینقدر طرفدار دارن حیف نیست دیر به دیر بروز میشوید ؟

سلم دوست عزیز
مرسی از لطف همیشگیتون !
من قبلنا خیلی کردی کار تمی کردم یا اگه سروده ای هم داشتم مث بقیه شعرها بود برام
تا اینکه یکی دوکار کردی با اقبال همشهریان و هم استانی ها مواجه شد و مردم دور و نزدیک اینگونه کارها رو خواستار بودن که وظیفه ما رو سخت تر کرد
بخدا خودم رو صاحب هیچکدوم از این کارها نمیدونم اینها همه متعلق به مخاطبان است ! اگر چه نارسند و ناقابل !

فائزه شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:19

دستتون درد نکنه وبتون قشنگه بخصوص شعر خداحافظ

یکی از دوستام شما رو بهم معرفی کرد می خواستم که عکستونو ببینم،‌ عکسی رو نذاشتین!

خیلی خوش اومدین

والاه گفتیم دیگه باعث و حشت مخاطبانمون نشیم !!

محمد مرادی نصاری شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:27

ده س خوه ش
شعیر فره ره ین و خاسیگو...

ئی به یته له سه عدی پیشکش وه تو و شعیرت:

من آن نی ام که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام

سلام محمد جان دوست نازنین و شاعر من !

رو به تو که می ایستم

نگاهت که می کنم

کلاهم را باد می برد

راه گم کرده ای را می مانم

که می داند راه را

و گیر در پایه

گول می زند خود را

نمی ترسم از سر گیجه

چون

برای بالا رفتن

خلق شده ام

نگاهت که می کنم

کلاهم را باد می برد

hesam ahmadi یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:37

سلام و درود خدمت استاد محمدی
ویدیو زیبایی بود،هم شعر و هم اون تیکه های معروف!

همیشه شاد و خندان باشید
بدرود

سلام حسام جان
مرسی از حسن توجه و لطف همیشگیتون !
سربلند باشی دوست من!

محمد کمری یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 http://www.mkamari.blogfa.com

باسلام وعرض ادب خدمت استاد عزیز...
به جرات میتونم بگم که شما یه اعجوبه هستید بخاطر تمتم غزلهاتون از شما ممنونم...
ناگفته نماند که شما فقط ی جلسه استاد من بودین.شایدقسمت نبود اون سالو با هم باشیم.با این وجود تا عمر دارم شاگردتون خواهم ماند.
با اجازه لینکتون کردم.خوشحال میشم ی سر به منم بزنین...

سلام آقا محمد کمری عزیز
اول : اینکه شعرها ناقابلند و نارس
دومش هم : وقتی ما سعادت نداریم زور که نیست ! یک جلسه مهربونی شما رو درک میکنیم و بس !

شما هم به دلمون و لینک هامون پیوست شدید !

ایمان یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:07 http:// farzegah.vcp.ir

تنها
توای کسی که هیچ گاه نیامدی به وعده گاه هنوز هم سه شنبه ها به وقت مرگ آفتاب کنار نرده های باغ من انتظار می کشم
مارا اسیر خواب بی تعبیر کردند در چهار چوب قابها زنجیر کردند
من پیش از این با چشمه ها هم راز بودم روح مرا مردابها تسخیر کردند
در کنج پستوها اسیر خویش ماندند آنان که لفظ اوج را تفسیر کردند
در ساحل رخوت به امید سلامت خود را وبال گردن تقدیر کردند
وقتی که بعضی ها قلم را می جویدند یاران صفا با قبضه شمشیر کردند
آن شب که می رفتند تا مرز خطر ها گفتند می آییم اما دیر کردند
ای کاش ما رانیز می بردند همراه مارا گرفتار دل بی پیر کردند

سبکباران خرامیدند و رفتند !

ایمان یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:10 http://farzegah.vcp.ir

سر زمین سوخته
اینجا به دنیا آمدم در سر زمینی سوخته اهل همین آبادیم اهل زمینی سوخته
خورشید آتش می زند در شهر من محصول را پاییز هنگام درو وقتی بچینی سوخته
احساس پوچی می کنی حتما تو هم همراه من محصول عمری زحمتت وقتی ببینی سوخته
هر رووز باید بشنوی ازجمع این دل مردگان یاعاشقی کم می شودیا هم نشینی سوخته
من کودکی هایم شبی آتش گرفت از دفترم تصمیم کبری گم شد وسارا و سیمین سوخته
ای مادر افسانه ای سیمرغ یادی کن مرا زاییده مام میهنم امشب جنینی سوخته

زمین سوخته ام - نا امید و بی برکت -
که جز مراتع نفرت نمی چرید از من !

ایمان یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:12 http://farzegah.vcp.ir

بغض
از خشک سال آوازلبهایمان ترک زد دیشب به جای چوپان یک گرگ نی لبک زد
شاید شنیده باشید از بس که خشک سال است احساس کوزه ها مان از تشنگی ترک زد
ابری که باز می گشت از کوچه های یک بغض بر زخم کاری دشت یک عالمه نک زد
بر سقف خاطر ما دیگر کبوتری نیست این حرف را که گفتی دیروز قاصدک زد
وقتی که شعر پیچید در سفره ای دلم را من اعتماد کردم امادلم کپک زد
تقصیرهیچ کس نیست تقصیر این دل ماست بی هوده سادگی مان تهمت به شاهرگ زد

له له کنان به تشنگی ام کٌشتی !
آبی به کوزه های سفالی نمی دادی !

ایمان یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:15 http://farzegah.vcp.ir

سالهاست
سالهاست
از درد از کبود تنم حرف می زنم من بی زبان و بی دهنم حرف بزنم
اصلا تعجبی که نداردزبان که نیست با تکه تکه بدنم حرف می زنم
من با شما که تازه به دوران رسیده اید از درداز غم کهنم حرف می زنم
از داغها که روی دل من گذاشتید با دکمه های پیرهنم حرف می زنم
یادم نبود پیرهنی نیست در تنم من مرده ام وبا کفنم حرف می زنم

من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم !

ایمان یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:17 http://farzegah.vcp.ir

آزادی
بفرمایید بنشینید صندلی عزیز
لطفا ورق بزنید بخوانید
کتاب محترم صادق باشید تا بگویم تنها این عینک این عصا بوف کور را هدایت نکرده است
من در کجای نام تو ایستاده ام
اینجا هم که چکه می کند سه قطره خون عرق اشک
بادی که می وزد فقط رفتگر ها را جارو نخواهد کرد
بپا سر از کلاه نیافتد
این حرف را کلاهی که با دوچرخه گذشت به من یاد داده است
باسکولهای جهان دروغ می گویند
این شعر و همه شعر های من وزن ندارد
این شعر تن تن تن ماهی نمی خورد
ادای نهنگ در نمی آورد
فع فع فعلاتن تن ماهی جنوب
این شعر وزن ندارد
فقط چاپ که شد وزین می شود
اولین شعر که چاپ شدپدر یک دوچرخه آورد
دومین شعرم که چاپ شدپلیس پدر را برد
مادرم تاچند سال زندگی به همراه پرستوها همواره در اندیشه کوچک آزادی بود

هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد
جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
با روئی پی افکندن ...
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

ایمان یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:19 http://farzegah.vcp.ir

دنیا
دنیا به روی سینه من دست رد گذاشت بر هرچه آرزو به دلم بود سد گذاشت
مادر دو سیب چید به من داد و گفت عشق این را به پای هر که فرا می رسید گذاشت
من سیب زرد خاطره را گاز می زدم او سیب سرخ حادثه را در سبد گذاشت
قبل از تولدم به سه تا نقطه می رسید اما به جای روز تولد عدد گذاشت
دنیا شنیده بود که من شعر می شوم ناچار روی سینه من دست رد گذاشت
پا روی پا گذاشتم و دست روی دست تا یک نفر رسید شیشه را شکست
از حد و مرز شیشه کمی بیشتر شدم حجمی شدم که در بدنش دانه ای نشست
هی جان گرفت در من و از من مرا گرفت تا شد گیاه در دل این خاک ریشه بست
هر شاخه اش جوانه زد و شاخه شاخه شد گل شد بزرگ شد و تن شیشه را شکست
از نو کسی به داد دل شیشه می رسد هی چسب می زند و نیم داند آنچه هست
گلدان زخم خورده پر قیمتی است که یک دانه در غریزه سردش به گل نشست
دیگر خیال زخم و ترک نیست بعد از این این دانه مدرک سر پا بودن من است

ایمان یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:21 http://farzegah.vcp.ir

از خاک تا خدا
سخت است از چشمان من چیزی بفهمی چیزی از این باران پاییزی بفهمی
من دوستت دارم ولی یادت بماند دیگر نباید بیش از این چیزی بفهمی
به ابابیل تو سوگند
که انسان خاک است تپه ای خاک
که در دامن آن نقب زدند
و خداوند در آن زندانی است
تکرار لحظه ها به جنونم کشانده است دیگر بهانه ای که بمانم نمانده است
کو چوب دستی ونی و کوهی هی شبان دیری است گرگ خودش را رسانده است
طفل و جوان و پیر در این عصر ادعا یک واژه از کتاب صداقت نخوانده است
در شط گرد و کینه و در قهطی وفا صد آفرین به آنکه دلش را تکانده است

ایمان یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:24 http://farzegah.vcp.ir

قفس آسمان
هی زل نزن به قاشق و لیوان و بستنی من را نگاه کن دو دقیقه که با منی
من با تو حرف می زنم اما تو زیر لب می خوانی و هزار آهنگ می زنی
هی پایه های صندلی ات را عقب نکش با ساعتت نگو که فقط فکر رفتنی
این سایه مچاله که اینجا نشسته است یک مرد عاشق است نه یک آدم آهنی
آخر کدام گوشه دنیا شنیده ای مردی چنین کشاله شود در پی زنی
کافه شلوغ شد چه بگویم بلند شو

اول سنگها شورش کردند
دوم سبزه ها بالیدند
سوم مرا ایستاده بقل کرد
و چهارم فکر کردم که می اندیشم پس هستم
مسخره بود
دمر خوابیده بودمدر نیزاران همدیگر را گم کردیم و باطلاق مرا فرا گرفت
یعنی اصلا او را ندیدم
اول جن ها فرار کردند دوم بسم الله گفتم
و آخر اینکه مرا نزدیکی های دکارت نخوابانید مرده شور فلسفه اش را ببرد
خانم مگر شما لیسانس حسابداری ندارید
چرا مرا تحویل نمی گیرید
تازه رسیده ام و تنها یک روز است که بر شاخه این درختم
چشم تو ازپیاده رو رو برو گذشت
پشت چراغ زرد سبز شدم
بوق نزنید یک عاشق دارد خاطراتش را پنچر گیری می کند
وقتی قفس با آسمان فرقی ندارد امروز و فردا بی گمان فرقی ندارد
وقتی غروری نیست تا آتش بگیرد خاموش یا آتش فشان فرقی ندارد
اینجا و آنجا هر کجا باشی همین است هر جا که باشی آسمان فرقی ندارد
وقتی که این کشتی ندارد نا خدایی بی باد بان با باد بان فر قی ندارد
در ذهن مردم یاسمن بی شاخه زیباست هیزم شکن با باغبان فرقی ندارد
وقتی برای مرده بودن زنده هستیم گهواره با تابوتمان فرقی ندارد

ایمان یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:28 http://farzegah.vcp.ir

یادمان رفت
سر مشقهای اب بابا یادمان رفت رسم نوشتن با قلمها یادمان رفت
گل کردن لبخند های هم کلاسی با یک نگاه ساده حتی یادمان رفت
ترس از معلم حل تمرین پای تخته آن زنگ های بی کلک را یادمان رفت
راه فرار از مشق های توی خانه ای وای ننوشتیم آقا یادمان رفت
آن روزها راآن قدرشوخی گرفتیم جدیت تصمیم کبری یادمان رفت
شعرخدای مهربان راحفظ کردیم یادش به خیر اما خدارا یادمان رفت
در گوشمان خواندند رسم آدمیت آن حرفها را زود اما یادمان رفت
فرداچه کاره می شوی موضوع انشا ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت
دیروزتکلیف اب بابا بودوخط خورد تکلیف فردا نان وبابا یادمان رفت

فائزه یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:29

ببخشید همین یه صفحه رو کامنت گذاشتین آخه همین ی صفحس!و دیگه چیزی نیس

چرا همونه !
ولی یه خورده دیر بازمیشه !

ایمان یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:29 http://farzegah.vcp.ir

ناله
گریه های دم به دم ناله های دربه در اشکهای بی امان زجه های بی اثر
خنده های زورکی غصه های بی ریا وعده های پوچ پوچ شکفه های بی ثمر
تعنه ها کنایه ها زخم های ناگزیر دشنه های مردم ودرد های بی خبر
واژه های ناامیدسطرهای سوت وکور هی مدام زمزمه این قضاوآن قدر
روزهای غم زده لحظه های بی هدف این تمام قصه بود بی حضور یک نفر

ایمان یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:30 http://farzegah.vcp.ir

یادمان رفت
سر مشقهای اب بابا یادمان رفت رسم نوشتن با قلمها یادمان رفت
گل کردن لبخند های هم کلاسی با یک نگاه ساده حتی یادمان رفت
ترس از معلم حل تمرین پای تخته آن زنگ های بی کلک را یادمان رفت
راه فرار از مشق های توی خانه ای وای ننوشتیم آقا یادمان رفت
آن روزها راآن قدرشوخی گرفتیم جدیت تصمیم کبری یادمان رفت
شعرخدای مهربان راحفظ کردیم یادش به خیر اما خدارا یادمان رفت
در گوشمان خواندند رسم آدمیت آن حرفها را زود اما یادمان رفت
فرداچه کاره می شوی موضوع انشا ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت
دیروزتکلیف اب بابا بودوخط خورد تکلیف فردا نان وبابا یادمان رفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد