..... غزل ، عشق است ......

..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-
..... غزل ، عشق است ......

..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-

بقیع

باز هم در جستجوی دُرّ پنهان بقیع

 

می زنم دل را به دریای خروشان بقیع

 

 

یک به یک جا می گذارم ، خانه های سنگی اش

 

در به در دنبال آن گمگشته مهمان بقیع

 

 

آفتابی نیلگون دیشب در اینجا گم شده ست

 

تا شود گرم از تب جسمش ، زمستان بقیع

 

 

می روم تا انتها ، بی . . . آه ! حتی یک نشان

 

دست خالی باز می گردم  به دامان بقیع

 

 

می فشارد سینه ام را ، بغض چندین ساله ام

 

می کشد دل رابه آتش ، آذرستان بقیع

 

 

باد،آنسومی دمد در نی : نوایی حُزن بار

 

می رود تا استخوان سوز نیستانِ بقیع

 

 

دشت هم سر می کشد لا جرعه خون آفتاب

 

من به جا می مانم و شام غریبان بقیع