..... غزل ، عشق است ......

..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-
..... غزل ، عشق است ......

..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-

نامه ای از مهرداد و یک اطلاعیه ! و یک غزل ( دلم گرفته .. )

هر از گاهی می روم و برای پست های تازه ای که کاوه از شعر های مهرداد در  " گنگ خوابدیده " قرار می دهد کامنت هایی در حد بضاعت کم و دانش حقیرم می گذارم. پست قبلی وبلاگ خودم مقدمه ی مقاله ی عاشورایی مهرداد بود که به دلیل تعلق این پست به مهرداد از ایشان خواستم در کامنتی مقاله و همایششان را تشریح کنند که مهرداد بعد از مدت ها این نامه را به جای کامنت برایم ارسال کردند و خواستند به جای کامنت به پست جدید منتقل شود :



علی آقا !

شاعرِ غزل هایِ جهان پسند!

صدایِ محزونِ این همه بهانه ی گریستن و گلایه !

دردت به جانِ دلِ بی قرارِ پُرگریه ی بی سر و سامانم !

فرصتِ جبران از من مخواه ! هرچه می خواهی به روی این دیده ی روزِ خوش ندیده .

فرصتِ جبران از من مخواه ! بگذار مثل این همه سال که وبالِ گردنت بوده ام ، فقط من انتظار داشته باشم !

فقط من بخواهم ! فقط من هر صبحِ پیش از بیداری عالم و آفتاب ، پیش از گفتگو با مردمانِ مهربانِ وطنم ، پیش از آن که کسی پیچ رادیویش را باز کند تا صدای مرده ی یأس آمیزِ بغض آلودِ برادرِ گریه هایت را بشنود ، سراغ    " گنگ خوابدیده "  بروم که یعنی نیمه شب ، علی دست به قلم شده و به اسم نظر برای پُست تازه ای که کاوه خان از بین شعرواره های بی در و پیکرم، انتخاب کرده ، دوباره ، ساده و صمیمی ، به آن چند بیت یا سطرِ آواره ، آبرویی بخشیده یا نه ؟

به جان سروناز این همه ی داراییِ قلب بیمار مهرداد است !

حالا هی منتظر باش تا من چیزی بنویسم ، به خط آن همه بغض نباریده ، به یاد هر آن چه ترانه که مثل هراس پرنده ای کوچک از بام لبان براماسیده  از عطش دیرپامان پرید و باز نیامد !

 به یاد هر آن چه غزل ، که شبیه شکایت کودکی بی خانمان ، اشک و اشتیاقش آمیخته با سعی سرزدن و سرودنمان بوده و بی دلیل و ناگزیر ، تعارفشان نکردیم و رفتند سراغ سایه ها !

منتظر باش تا هر آن چه مارا و دوستان بی شمار ما را به سالهای خاکستر شده ی خراب و خستگی آنان می برَد بنویسم

اما چگونه !؟

چگونه آن چه از دست تو بر نم آید را به تنبل ترین شاگرد کلاس شبانه ی شعرها و شِکوِه هایت می سپاری !؟

خدا خیرت بدهد 

برادرِ این همه سطرِ یتیم!  غمخوار این همه بیت ناتمام !  همراه این همه ترانه ی خانه نشینِ تنها ! سراغِ بی سراغِ این  شاعر تبعیدی .... !

   تو که این همه متوقع نبودی !

حالا که بی تاب خواندنت ، نتوانستم از این چند خطِ مثل همیشه شلوغ و خالی ، بگذرم قرار نیست دنیای مرا عوض کنی !

به قول شما  معلم ها و اساتید  " این بار آخرت باشد " و گرنه من که مثل گذشته و آینده ، هیچ ! تکلیف این همه چشم مهربان و گوش بی قرار ، که هر روز و هر شب ، می آیند و  کارهای تازه تر از جان بنی آدمت را می خوانند و می شنوند ، چه می شود !؟

قرار نیست نظم برنامه هایت را ، و ترتیب آمدن و نیامدنِ دوستانت را در این فضای عطر آگین بهشتی ، بخاطر بی خوابیِ یکی مثل من به هم بزنی ، که چه !؟

اما تو که می دانی دل ، حساب و کتاب سرش نمی شود . من هم عاشقم ، یعنی اندکی آدم ! و همین کارم را سخت تر کرده و گرنه چه حاجت جز به خاموشی ام .

بگذار منطق معمول و پُر درد و دامنه ی سال هایِ سپری شده را ادامه دهم ، من هر روز پیش از آنکه از نام خدا و پیغمبر و ساعت 6 بامداد ، اینجا تهران است و حال شما چطوره و صبحتان به خیر ، سراغ گنگ خواب دیده و  ermes-3  بیایم ، جانِ هرچه جدایی و دوری دلگیری قسمت می دهم بگذار فقط تو بگویی ، تو بخوانی ، تو غزل تازه را مژده دهی ، تو شعر بخوانی ، تو سرذوقمان بیاوری ، تو مرا و دوستانمان را در همه  جای این وطنِ غربت زده ی دلتنگ ، شاد از ذوق شعری تازه یا نه ، اصلاً بیتی، حرفی ، حدیثی ، سلامی ، حتی از هزار سال پیشترت کنی !

قول می دهم که تک تک خوانندگان این خانه ی نورانی ، با آن چه با هرزحمت ، سرِ هم کردم موافقند !

اندکی صبر کن قانعت می کنم - همین خوب است ،  تنها دلم نمی آید  ننویسم :

در جمع من و این بغض بی قرار ، جای خالی ات امکان ندارد ...


                                                                                                         مهرداد محمدی  -  تبریز

                                                                                                                                                                               آذر 92

                                                                                                                 .......................................................................................................................................................................


انجمن شعر و ادب ایوان با همکاری اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی این شهرستان برگزار می کند:


          شعر خوانی ، حافظ خوانی و شاهنامه خوانی

                       در  شب خاطره انگیز  یلدا

نَقل مَتَل کُردی ،

شعر خوانی شاعر میهمان، شاعران ایوان و شاعران محلی

مکان : سالن اجتماعات اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی ایوان)

زمان : شنبه 30 / 9 / 92  ساعت 20 تا 22 شب ( شب یلدا )


و اندوه ها و خودکشتن ها

.......................................................................................................................................................................


در طی 10 روز گذشته 8 - 7 نفر از جوانان برومند شهر و دیارم  برای همیشه خویش را از صحنه زندگی حذف کردند و و به عمر کوتاه خود خاتمه دادند !

تنوع خودکشی ها بر نگرانی قضیه می افزاید ! یکی با طناب و موبایل به دست در حین مکالمه با مادرش ، دیگری با ریختن الکل بر روی خود و کشیدن کبریت در بیرون از شهر ، آن یکی با قرص و این یکی با نفت و آن خانم با تفنگ !!!!!!

حالا تقریباً همه ی خانواده ها می دانند در هر خانه بمبی آماده انفجار و نارنجکی مترصد کشیدن ضامن ! تا دمار از روزگار پدر و مادر رنجدیده درآورند !

به کجا چنین شتابان !!؟

وقت آن نرسیده مسئولان نازنین بامسئولیت (!!!) ریشه یابی کنند و فکری برای این مسئله !؟

جوانان کم تجربه ی ما وقتی اراده ای برای حل مسئله خود نمی بینن با طنابی و قرصی و چندلیتر نفت ، صورت مسئله را پاک می کنند !

بیایید با هم چاره ای بیاندیشیم !!


غزلی از سال های گذشته ام که دلگیر بودم و سرودم و در مجموعه ی" دری به باغ پریشانی " چاپ و به مهرداد تقدیمش کرده بودم و امروز از زبان کسانی که خود را به دار مجازات خویش می آویزند بازخوانی میکنم:


دلم گرفته از این شهر و مردمان حسودش

شبیه میله ی زندان شده، خطوط و حدودش

 

به تنگ آمدم از دستِ بوته های زمینگیر

که نخل، اجازه ندارد ، رود به لاکِ صعودش

 

نشسته گَرد غریبی، به روی چهره ی شهرم

چگونه می شود آیا  از این غبار زُدودش !؟

 

به غیرِ جغدِ ملامت ، به جز کلاغِ مَذمّت

پرنده ، پَر نگشوده ، در آسمانِ کبودش

 

چه فرق می کند این شهر ، براش ، بود و نبودم !؟

چه فرق می کند این شهر ، برام، بود و نبودش !؟

 

کنون که زندگیم ، مثل " مار و پله "  شده است

نه دلخوشم به فرازش ، نه دلخورم  ز فرودش

 

فقط اگر گِله ای هست، ز دوستانِ خودم هست

که دوست - دشمن جانم -  تنم ، کبودِ عمودش

 

خدای شاهد مان است، همان خدایِ عزیزی

که افتخار شما و من ، این رکوع و سجودش

 

دعای هر شب من : ای خدا ! هدایتشان کن

دعای هر شبتان : ریشه کن درخت وجودش

 

                                            پائیز 76 ایوان

.............................................................................................................................................................................................................................


محمود محمودیان از هنرمندان نازنین ایوانی ست حنجره ی مخملی اش بهترین پژواک برای بازخوانی ترانه های ماندگار خداوندگار موسیقی کُردی - مظهر خالقی - است در جشنواره ی شعر  " منال و مه لوچگ " ابیاتی از اشعار  شاکه و خانمنصور دو شاعر بزرگ و از مفاخر ایوان را زمزمه و یک تصنیف را اجرا کردند. آهنگسازی و تنظیم کار به عهده ی هنرمند عزیز سیروس نادری بوده که ایشان هم خوشبختانه ویلاگشون و به این آدرس ایجاد کردند : http://nadire.blogfa.com/


البته CD منتخبی از برنامه این جشنواره آماده ست و دوستانی که بخواهند از انجمن شعر می توانند رایگان آن را تهیه کنند اما چون در این CD متأسفانه تصنیف زیبای آقای محمودیان رو، قرار نداده  بودن، اینجا لینک دانلودش و در اختیار علاقمندان و کسانی که از من خواسته بودند قرار می دهم:

لینک دانلود تصنیف اجرا شده توسط  محمود محمودیان

چند وقت است ...

دوخبر از مهرداد :

مهرداد برای سومین بار پیاپی و این بار در استان گلستان که محل برگزاری یازدهمین همایش پیرغلامان حسینی بود در بین نویسندگان ایران و 50 کشور جهان جایزه نخست نویسندگی عاشورایی را برای رادیو ورزش به ارمغان آورد !

اما جایزه اش را که مبلغ قابل توجهی بود به یکی از پیرترین مداحان اهل بیت از کشور اتیوپی اهدا کرد و همین سبب شد که بعد از پایان همایش از سوی مسئولان صدا و سیما شایسته ی دریافت جایزه ی نویسنده ی جوانمرد سال شود که به گفته ی  دبیر همایش ، در مراسمی به وی اهدا می گردد !


  در رابطه با جریان این خبر  بگذارید با مقدمه ای از خود مهرداد بیاغازم:


                    یا خدا

   "حسین بن علی را چگونه فراموش کردم !! "

سال های میانی دهه ی 70 ، سوگواره ی شعری داشتیم برای عاشورایی که در راه بود . شبِ مراسم ، دکتر بهروز یاسمی ، علی محمد محمدی ، داریوش همتی و من - بنده - در خانه ی ما بودیم. بهروز راضی نمی شد فردا بیاید! هنگامِ بدرقه، پای شیشه ی نیمه باز ماشینش گفتم : اگر امکان دارد بیایید ..    آرام سرش را بیخ گوشم آورد و گفت :

حدّ تو رثا نیست عزای تو حماسه ست   

ای کاسته از شأن تو این معرکه گیران

بیتی از منزوی !!    تا آن شب چنین غزلی را که هیچ، حتی بیتی از این کار عاشورایی را نشنیده بودیم نه من، نه علی  و نه داریوش و بعدها فهمیدیم تقریباً همه ی آنان که منزوی را می شناختند...


**

آن شب و آن بیت با من چه کرد!!

فرداش رفتم شبِ شعر و بجای آن شعری که پیش تر نوشته بودم ، چیزی خواندم در میانه ی بداهه و بُغضی که در راه بود ، سرودن "حسین بن علی بن ابیطالبی" دیگر که در جان من حلول کرده بود !


اما دیگر کسی مرا میان هیأت های عزاداری اش ندید و آن  "حسین " برای همیشه در من فراموش شد !!

آه ... می ترسم 

   در خش خشِ گنگ و گیجِ زنجیرها

نامت از یادها برود ...

آن حسین که لا به لای گُمب و گُرُمبِ طبل ها و لج و لج بازیِ بلندگوها و وَهمِ صداهایی که در هم تنیده ، گوش و هوش کوچه و خیابان ها را سرشار از هر چه جز فهمِ نامِ غریبش کرده اند کمکی به من نکرد  مگر تنها برای گریستن و گریستن و بر سر و سینه و صورت زدن !   حالا بماند خونین از قمه زدن ها و زنجیرِ تیغ آذین بر سَراروی و پس و پشت کوفتن و بی آنکه به نیم دانگِ حواس ، متوجه باشم قضیه از چه قرار است و چرا و چرا  و چرا ، فقط و فقط و فقط به همین نوعِ عشق ورزی بسنده کنم یا محکوم به بسنده کردن شوم، " حسینِ " تازه را در جانِ مشتاقم زنده کرد ، یعنی من در یادآوری همه ی حسین های تاریخ زنده شدم ، ...

زنده ی آنها که برای عشق ، برای رهایی ، برای آزادی و پرواز در آسمانِ خواستنِ خویشتن ها  و برای مردمی که در همه ی عصرها تعدادِ مظلومان و بیخبران و بیچارگانِشان - چون من - همیشه دهها برابر ظالمان و باخبران و چاره داران بوده ، زنده شدم و "حسین" ، رفیقِ تازه ی شب هایِ اندیشیدنم به مرگ و زیستن و جاودانگی و روزانِ نِگریستن و نَگِریستن به حالِ حسین های گریستن - و تنها گریستن- شد !

حسین همه چیز من شد، اما به راستی من آن شب و روزها پا به پای هیأت ها و قوطی هایی که  " حنجره ی جویِ آب را زخمی می کردند" بیشتر برای گلویِ بریده ی سردار فاتحم گریستم و تاریخی از بغضی چندصدساله در من ، نامش را به نشانِ فتحُ الفتوحی  " یگانه ترین " فریاد می زد و به خود می بالید یا لا به لای خوابِ خلوتِ خانه ی پیرزنی که مادرم باشد !؟


آری به خلوتی دیگر پناه بردم تا پیش از گریستن ، نِگریستن عاشورا را تجربه کنم !

این بخشی از مقدمه ی نخستین دست نوشته ی عاشورایی بود که سال 1390 به همایش جهانی ارائه شد اگر عمری بود هر سه مقاله را یکجا تقدیمِ دوستانی می کنم که امر به چاپ اش فرموده بودند تنها دوست دارم آن غزل آشنا را برایتان زمزمه کنم یا استادانم علی محمد محمدی و داریوش همتی زحمت این کار را قبول کنند


                                                  زنده به یادتان - مهرداد محمدی

                             روی تخت بیمارستان فرشچیان

                                          آبان ماه 1392




     


      



خبر دیگر اینکه مهرداد بعد از بازگشت از گلستان بشدت بیمار و  چندین روزدر بیمارستان بستری شدند و نزدیک بود کلیه هاشون رو از دست بدهند ! هم اکنون هم اگر چه نسبت به روزهای اول، تا اندازه ای بهبود یافته اند اما همچنان ناخوش احوال هستند !

......................................................................................................................................................................


1 - غزل چند وقت است ...


چند وقت است ، نمی بینمت ، ای ساده ی من !

مثنوی نوشٍ غزل ریز ، پریزاده ی من !


به تو بخشید ، خدا ، این همه زیبایی را 

و به تحسین تو ، این طبع خداداده ی من


قطره ای از مِیِ چشمان تو را ، نوشیدم 

که بدان مست شد، این ساغر بی باده ی من


به کجا می بری ام؟ ای هدف مبهم و دور! 

آخرش ، سر به کجا می نهد این جاده ی من؟


می کِشد، سمت خودش ، جذبه ی چشمان تو، آه ! 

کهربا وار ، از آن فاصله، بُرّاده ی من


کاش می شد ، بوَزی، ای نفَس فروردین! 

پیش از آنی که ، بیندازدم از پا، دی من !


اینچنین سخت ، که مستوجب قهر تو نبود 

به گناهی – که نکرده – دل افتاده ی من


باز هم ، می رسی و نان و کمی غصّه‌ی تو 

می شود سفره ی عصرانه ی آماده ی من


باز هم ، می رسی و پیش خودت ، می گوئی :

چه پریشان شده ، این عاشق دلداده ی من!




دانلود

غزل "چند وقت است ..."از علی محمد محمدی  با صدای مهرداد


.......................................................................................................................................................................


2- غزل کُردی  " قه لبد ئاسنه "

                                                                                                               زن کُرد کلهر



مِه چِم ئه نیشه خاطرد نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه(1)

جڕم چه ریدوو خوه د جڕد نیه تی مه قه لبدئاسنه !؟


خه مد چه مانه موو شیکان سقانِ صه برموو ته خه م

وه ئه برووه یل کافرد نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه !؟


ملالموو ورو ته وه گاموو له کی چه م ، ئاگرد

ورومه را بوومه خڕد نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه !؟


مرم ئرا تنوو ته لا نیه ل که یوو چیدنه ریه و

ئرا وه مه ته باوه ڕد نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه !؟


خه نیدنوو هه سل رشیگ ! ئرا بزه د  وه حال ئی

رفیقه گه ی هه سه ل بڕد نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه !؟


وه ی له وه رم له شوون ته ، ره پد که می باره وه زه یو

ده وم وه پای کوله پڕد نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه !؟


جۊر به رگ (2)  مِرِم  ئراد ده نگم نیه و نۊشی ئرا :

ده نگ کزه ی هووره چڕد نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه !؟


که لِم بنیشه و سه ری ده س، ئرا له ده روه نم ده نگه

شریق برنوه دڕد نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه !؟


ئۊشی بمر ئرا که سی که ته و بکه ی ئراد ، ئرا

مرِم  گڕه ی ته و گڕد  نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه !؟


خۊن ده موو شه ڕ فرووشموو کوشیه موو ته ره حمد ئرا

وه حال دووس شڕ خڕد  نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه !؟


دل ها ته مه ی تنوو ته  فڕ ! مه یل مه ته ، مه یل ته فڕ !

یه را بنه قلافڕد  نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه !؟


جاڕ ئنه خوه ردم ئراد ، دۊنیه موو ورو مه را

ریه ن میه یلوو کاوڕد  نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه !؟


زه ۊ سیه م ، ئه ور سیه ی ! نیه واریوو وه گووش مه

بیجه رمه ی گڕم هڕد  نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه !؟


ئه عشق زلزلو مه چۊ ئه رگی خه ریگ رشیه مه زه یو

له رزه بتوون و ئاجڕد  نیه تیه ی مه قه لبد ئاسنه !؟


(1) ئاسِن : آهن

(2) به رگ : بریم حسینی خواننده ی مشهور هوره


دانلود

غزل " مه قه لبد ئاسنه " علی محمد محمدی