1) باغ چشم
هنوز حرفهای تو برای من شنیدنی است
اگرچه باورم شده، دلت زمن بریدنی است
اگرچه پینه خورده دستِ چشمِ خوشه چینِ من
هنوز هم زباغ چشمِ تو نگاه ، چیدنی است
بریده ای زِ من ولی، فقط تو دانی و خدا
که این دلِ شکسته تا ، همیشه ات تپیدنی است
بهای آن فقط توئی و اشتباه می کنند
اگر خیال می کنند: این دلم خریدنی است
تو نیز ، اشتباه می کنی اگر به زَعم تو
کبوترِ دلم زبامِ عشقِ تو ، پریدنی است
اگر که می کِشم نفس، فقط به لطفِ عشق توست
چه جایِ بی تو زیستن ، وَ یا نفس کشیدنی است!؟
تلاقیِ مبارکی ست: رسیدنِ تو با بهار
بمان گلم! بمان ! که این بهار ، با تو دیدنی است
فروردین ۷۶ ایوان
...................................................................................................................................
2) گریه کردم
نشستم در عزایت گریه کردم
زداغت ، بی نهایت گریه کردم
تمام روز ، در فکر تو بودم
تمام شب، برایت گریه کردم
میانِ کوچه های درد و غربت
چو دیدم ردٌ پایت ، گریه کردم
در آن خاموشیِ سردِ مِه آلود
به آهنگِ صدایت ، گریه کردم
تو ای ابر بهاری ! شاهدی که
چگونه پا به پایت ، گریه کردم
مَبار ای آسمان! دیگر تو امروز
که من دیشب ، به جایت گریه کردم
اردیبهشت 74 خرم آباد
...................................................................................................................................
3) خبر خوشی از اهورا
سلام استاد ! خوبین؟
باورتون میشه اهورای من داره خوب میشه !!
راه میره ،حرف می زنه ،هوشیاره !
حتی محلی و فارسی رو هم قاطی نمیکنه ! تشنجش تقریباً کنترل
شده فقط یکی از پاهاش بخاطر تریپلی که تو ICU به پاش زدن ، چند
تا لخته پیدا شده که اونم امیدوارم خوب شه !
چند ماه دیگه اهورا میشه همون اهورای سابق !
این روزا اینقدر مرگ رو دیدم از ICU که هر شب یکی می رفت و
کابوس اینکه شاید نفر بعدی اهورای من باشه تا تو بخش که الان
یک نفر رفت !
انشاالله خدا صبرتون بده !
راستی اهورا شعر شما رو یادش اومده بود ! داشت زمزمه میکرد که
تشنج کرد و یادش رفت !
بیتا 10 / 3 / 92
گُزیدم از میان مرگ ها ، اینگونه مردن را :
تورا چون جان فشردن در بر آنگه جان سپردن را
«زنده یاد حسین منزوی»
من از هستی نمی خواهم بجز پیشِ تو مردن را
نمی خواهم خوراکی جز غمِ عشقِ تو خوردن را
تو را می خواهم آنگونه که گویی جسم روحش را
جدایی ناپذیر و تنگ یکدیگر فشردن را
بدون تو تنفس هم ملال آورترین چیز است
تو شیرین می کنی اما، شَرنگ تلخ مردن را
بمیران! زنده کن ! فرقی ندارد ، باز می خوانم
هزاران بار دیگر ، با تو شعرِ دل سپردن را
مرا از عشق می ترسانی و غافل از آنی که
برای ماهیان ساده ست : مشقِ آب خوردن را
به مرده شور بسپاری تنم آنجا که یارایَش
نباشد بارِ سنگینِ غمت ، بر دوش، بردن را
دلت می آید آیا با چنین شاگردِ عشق خود
همیشه بازگویی درسِ بی روحِ فِسُردن را !؟
تو که این را برای من نمی خواهی غزلبانو ! ؟ :
خیالِ با تو بودنْ ، با خودم به گور، بردن را
اگر چه خوب می دانم که تا بوده چنین بوده :
که عاشق می دهد آخر، بهای دل سپردن را !
1) یه خبر خوب :
دوستان عزیز یه اطلاع رسانی هم بکنم و اون اینه که شاعر جوان انجمنمان محمد مرادی نصاری در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران مجموعه «نواختن ویلن با اره» را منتشر کرده !
مجموعه ای از رباعی های دل انگیز این شاعر خوب که توسط انتشارات نصیرا (نشر تخصصی شعر و ادبیات) به چاپ رسیده می توانید به نشانی زیر تهیه کنید:
سالن ناشران عمومی (شبستان) - راهروی یازده - روبروی انتشارات سروش- غرفه 31 - غرفه انتشارات مهدیار جوان-انتشارات نصیرا
......................................................................................................................................................................................................................................................................
2) یه خبر بد :
بیتا و محمد و فرزند کلاس دومشان اهورا
از طرفداران پروپاقرص شعرهای نارس و ناقص منند !
اهورا هروقت مادرش را از دست بازیگوشی های کودکانه ی خود عاصی و عصبانی می دید دست روی شانه اش می گذاشت و بلندمی گفت :
خانم بخند ! حرفی بزن ! لب هات مابل گریه نیست
این لب گزیدن ها و این یکریزْ خاموشی چرا !؟
و مادرش به خنده می افتاد و او را در آغوش می گرفت !
پدر خانواده - محمد نیز- پارسال بیت :
صد لاک پشت زندگی از خط پایان رد شدند
ما همچنان مستغرق یک خواب خرگوشی چرا !؟
را به مُعرّق کاران شیراز سفارش داد !!
بیتا نیز ترجمه ی شعر کردی "یاد ایل" مرا از کردهای ایوانی مقیم بندرعباس فراگرفت
این خانواده ی عزیز پارسال برای تهیه ی کتاب من به نمایشگاه بین المللی تهران آمدند امسال نیز تصمیمشان ....
اما اهورا از 19 روز پیش ، پس از یک تشنج که پزشکان بیمارستان شیراز هنوز علتش را نمی دانند به کُما رفته است و خانواده اش را چشم براه ، مستأ صل و نگران ساخته است تا چشمشان به دعای ما باشد :
خدایا تو را به جلال کبریایی ات سوگندت می دهیم اهورا را به خانواده منتظرش بازگردان !
.........................................................................................................
3 ) نامه ی یک دوستِ طرفدار احمدی نژاد به من !
...................................................................................................................................
4 ) خبری از وضعیت اهورا از زبان مادرش
سلام
بعد 25 روز که بیش از 25 سال بر من گذشت زمانی
که دکترها نا امید از درمان اهورا شدند و به ما گفتن
که درمان، نتیجه ای نداشته و حاضر به ادامه ی
درمان و ماندن بیشتر اهورا در ICU نشدند !!! به
بخش انتقالش دادن!
اما ....
اما معجزه ای اتفاق افتاد :
چند ساعت بعد اهورا حرف زد ! [ گریه ]
کاش باز معجزه ای دیگر رقم بخوره و این تشنج
لعنتی - که هیچ دکتری قادر به شناسایی علت و
درمانش نیست - متوقف بشه !
بازهم اهورا نیازمند دعاهای شما عزیزانه !
با احترام - بیتا 92/2/25
...................................................................................................................................
5) سلام علی آقا !
اهورا هوشیار هوشیاره ! فقط نمیتونه حرف بزنه و
راه بره !! وگرنه خودش میشینه و با کمک، چند
قدمی تاتی میکنه !
دقیقاً مثل بچه های یکساله در پیِ کشف اشیاء و
محیط اطراف ! و عصبی از اینکه چرا نمیتونه حرف
بزنه و راه بره !!
امروز صبح گوشی دستش بود با اشاره میخواست
ازش عکس بگیرم !
راستی از قول من از مخاطب های دعاگوی وبتون
تشکر کن !
با حترام - بیتا 92/2/31