..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-

..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-

پا تو کفش حافظ آن هم بیت بیت در یک غزل ده بیتی

اوضاع و احوال این روزهای ما معلمان اصلاً خوب نیست در حالیکه در فیش حقوقی یک دبیر  آموزش و پرورش کردستان با مدرک دکترای فیزیک و 21 سال سابقه ی کار ، حقوق 1 میلیون و ششصد و هفتاد هزارتومان درج شده است یک قاضی دادگستری با دو سال سابقه و مدرک سطح 2 حوزوی ماهانه 7 میلیون و دویست هزارتومان حقوق ثابت میگیرد ! از این ور و اون ور هم اگه چیزی گیرش میاد نوش جانش ! ما که بخیل نیستیم !

نه دولت های اصلاح طلب و نه اصولگراش هیچ گُلی به سر ما نزدن با یه وزیر بی عرضه و فسیل شده ای که همه مون را فانیِ فِی البدبختی!! ساخته است!

قراره 27 فروردین همه ی معلمان سراسر کشور این ناعدالتی و تبعیض را بانگ برآوریم ! فکر می کنم اگه حافظ الان زنده بود و شرایط ما رو می دید غزل زیباش رو اینگونه تغییر می داد:



        " غم بخور " (1)



حال و روزت ای معلم :  یوم الاحزان ، غم بخور !

کلبه ات هرگز نمی گردد گلستان غم بخور !


ای دل غمدیده ! حالت بد شود بد تر از این !

وضع تو هرگز نمی گردد بسامان غم بخور !


گر بهار و خوش خوشان باشد هوای دیگران

حال تو پاییزی است ای مرغِ نالان غم بخور !


دور گَردون هیچ روزی بر مراد ما نرفت !

دائماً یک جور باشد حال دوران،غم بخور !


هان بشو نومید ! چون واقف شدی از سِرّ خویش

پشت این پرده ست بازی های پنهان غم بخور !


گر ببارد از هوا باران نفت و سکه نیز !

چون تو را کس نیست پشتیبان در ایران، غم بخور !


در خیابان گر به شوق عید خواهی زد قدم

جیب تو بر حال و روزت زار و گریان، غم بخور !


تا ابد منزل خطرناک است و مقصد بس بعید

جاده ی بدبختی ات را ، نیست پایان غم بخور !


حالِ ما در اختلاس و رانت و انکارِ رقیب

کس نداند جز خدای حال گردان غم بخور !


حافظا ! در کنجِ فقرِ خلوت شب های ما

نور امیدی نمی تابد [به قرآن] ، غم بخور !




........................................................................................................................................


(1)

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن   
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن   
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوش خوان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت   
دائما یک سان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب   
باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند   
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم   
سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید   
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب   
جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار   
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور


            " حافظ "


لبخندهایت ...


چه روزی آه ! چه روزی ؟ که هر پرنده رسید
نوکی به پنجره زد پیشوازِ در زدنت


                                               "حسین منزوی"





هرسال  آخرین جلسه ی انجمن شعر و ادب ایوان باشعرخوانی دوستان در قالب سنت این چند سال اخیر تحت عنوان پیشواز بهار برگزار می شود


امسال شب شعر و موسیقی


                             " پیشواز بهار "


با حضور و شعرخوانی شاعران :


دکتر بهروز یاسمی ،


سعید عبادتیان ،


جلیل صفربیگی


و شاعران شهرستان ایوان و شاعران میهمانی از دیگر شهرهای ایلام و کرمانشاه


                روز پنجشنبه 28 اسفند 93 ساعت از 8 تا 11شب


درسالن آمفی تئاترارشاداسلامی ایوان برقراراست


پنج برنامه ی اجرا شده ی سالهای گذشته با استقبال خوب مردم و علاقمندان به شعر در شهرستان ایوان مواجه شده است و امسال در ششمین مراسم پیشواز بهار باشعر و غزل به استقبال سال نو می رویم


     یوسف آبادیانی خواننده خوش صدای کلهر نیز به اجرای


موسیقی خواهند پرداخت !


* حضور برای عموم آزاد است



......................................................................................................................................................................



سلام

این رشد تکنولوژی هم مشکلات خاص خودش را دارد فکر نمی کردم روزگاری بیاد اینقدر از وبلاگ و مخاطبان دوست داشتنی ام فاصله بگیرم اما فضاهای مجازی واتساپ و وایبر و تلگرام اینجا را به پرده ی محاق فرو برده اند ! باور کنید بالغ بر 100 گروه مجازی عضوم که بعضی گروهها 100 عضو دارند از شعر و ادبیات فارسی گرفته تا شعر کُردی و گروههای اجتماعی و سیاسی و انرژی های مثبت و ....  ( اووَه )

تعداد پیام ها و شعر ها و نقدها آنقدر زیاد است که فقط در تلگرام 40 هزار و 93 پیام نخوانده دارم !!

بگذریم...!

امروز در این هوای برفی خواستم از شعرهای آدم برفی که 80 شعر را شامل میشود بذارم اما صبح که آن شدم دوستی تصویر خاتمی عزیز رو تو صفحه ام گذاشته بود مزیّن به این عبارت  : خاتمی حذف شدنی نیست !

همین باعث شد غزلی اگر چه نارس در من شکل بگیرد تقدیم به گل رویتان :





              " لبخندهایت ... "




جارچی گفته ست ممنوع البیانی ! اینکه چیز تازه ای نیست


نیست حاجت به بیانت ، تو عَیانی ! اینکه چیز تازه ای نیست




پشت ابر تیره دیدن دارد آن لبخندهای گاه گاهت


آفتابی در میان آسمانی! اینکه چیز تازه ای نیست




با منی یا بی منی ، در قلب و جان ملّتی جا داری ای دوست !


در رگ ما خون تازه می دوانی! اینکه چیز تازه ای نیست !




کی تو را سنجیده با این پیرهن هایِ ریاکارانه ی چین !؟


جنس تو اعلاست ای بُردِ یَمانی ! اینکه چیز تازه ای نیست




حافظ ار بود و تو را می دید ، ای سرو سَهی بالایِ ایران !


گفت تو شاهِ شجاعِ این جهانی ، اینکه چیز تازه ای نیست





دوم خردادی و مردادی و مهر و دی و آبان و آذر


این زمانی ! آن زمانی ! هر زمانی ! اینکه چیز تازه ای نیست





این تبَرها بیم دارند از تو - ای چون نیمه ی اسفندِ هر سال- !


تو درخت دوستی را می نشانی ، اینکه چیز تازه ای نیست




تا همیشه ما هوای با تو بودن را به شُش ها می فرستیم


گرچه  حالا چون هوا از ما نهانی ، اینکه چیز تازه ای نیست


 



                      2 اسفند 93  ایوان