دوازدهمین روز هر ماه را بیشتر دوست دارم به گمانم قرص ماه در این روز در من به کمال می رسد و دریای دلم را طوفانی و پر جذر و مدّ می سازد !! تیرماهش بیشتر ! شاید چون گرم تر است و تیر تر !
آمد و زلزله در جان من انداخت و رفت
کار ِ ارگ بمِ ویرانِ مرا ساخت و رفت
لحظه ای بیش نبود ، آمدن و رفتن او
چون شهابی ، به شب دیده ی من تاخت و رفت
آن عزیزی ، که دل سبز مرا خشکانید
دِیه اش ، صاعقه ای بود ، که پرداخت و رفت
خواستم مالکِ مُلک دلِ خود باشم و لیک
یک نفر ، بیرقِ خود در دلم افراخت و رفت
دل بیچاره ی من ، در شبِ شاعر شُدنش
زود جَو گیر شد و قافیه را باخت و رفت
کاش !حال تن تبدارِ مرا می دانست
آنکه آتش به دلِ جنگلی انداخت و رفت
پ ن : این غزل را دوست هنرمندم آقای کمال گلرنگیان - استاد فوق ممتاز خوشنویسی - به رشته ی تحریر درآورده اند که اسکن می کنم و در اینجا تقدیم گل رویتان می نمایم !
امروزماشین نداشتم ؛ تاکسی سوار شدم...
ما هر روز ماشین نداریم ، پول تاکسی هم نداریم !
هر روژ هایمه ناو دنیای مجازی


کار و بارمان دی بوه وه بازی
سلام آقای محمدی ببخشید بازم با یه بیت شعر مزاحم شدم
این یه بیت رو سرودم واست فرستادم یه کم بخندی
امیدوارم همیشه لبتون خندون باشه
به من میگم یه شاعر تک بیتی
هایده هرجییگ دلد خوشالو
گپد قرمزو ، جیو آلو بالو !
می دانی ؛
گاهی باید رفت و برنگشت
نه کسی را دید و نه کسی ببیندت
دور شوی و باز هم دور شوی
قوی بودن هم تکراری شده است !
گاهی باید ضعیف بود ! ! !
پاییز اگر زودتر می آمد بهتر بود . . .
باران می بارید
و حس خوبی بود . . . [گل]
آپــــــــــــــم استاد [گل]
دور شدم دور شدم دور تر
غم ز همیشه شده پر زورتر !
سلام بر استاد عزیزم . طاعات و عبادات قبول .
غزل زیبا و سلیسی بود. لذت بردیم.
در این روزهای خاص بهترین ها را برایتان آرزو دارم.
شادباشید.
سایه تان مستدام.
ارادتمند تارا. 21/تیر/93
سلام و عرض ادب
طاعاتتان مقبول حق
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد ...
نیومدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست
مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید
پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟
کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است
مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد
بعد کشیش از او پرسید تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟
مردک گفت من روماتیسم ندارم
اینجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است
.......................................................................................................
چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از
قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد
در مشخصات تولید محصول نوشته بود
سه قطعه معیوب در هر ۱۰۰۰۰ قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است.
هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند
نامه ای همراه آنها بود با این مضمون
مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم
برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید
خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را فراهم ساختیم
امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد !
.......................................................................................................
مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت
او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد
دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های
چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند
آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند
و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند
که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.
مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد
و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد
و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد.
مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند
و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت
دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار !
سلام آقای محمدی ... مثل همیشه زیبا...نفست گرم
سلام
روزه و نمازاتون قبول حق
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت …..
به رقص درآیی…..
قصه عشق ، انسان بودن ماست….
حتی اگر از غم جفا پیر شود
لعنت به دلم اگر زتو سیر شود
آنقدر برای تو غزل خواهم گفت
تا قصه عشق ما جهانگیر شود
سلام آقای محمدی, وقتتون بخیر
چند سؤال شیمی داشتم البته شیمی2!
گروه رو چجور مشخص کنیم؟
عدد کوانتومی مغناطیسی؟
تعیین فرمول بالاترین اکسید و فرمول هیدرید برای یک عنصر؟
.
گروه از روی تعداد الکترون های لایه ی والانس ( ظرفیت ) یعنی لایه آخر
.......................................................................................................
سومین عدد کوانتومی که عدد کوانتومی مغناطیسی m گفته میشود، جهت گیری اوربیتالها در فضا را مشخص میکند. m همهٔ عددهای صحیح بین ۱- تا ۱+ را در بر میگیرد. برای مثال اگر l=۱ باشد، برای m مقادیر ۱-، ۰ و ۱+ بدست میآید. در هر زیرلایه به تعداد ۲l+۱ اوربیتال وجود دارد
برای اوربیتال S مقدار آن صفر
برای p از -1 تا +1
برای d از 2- تا 2+
برای f از 3- تا 3+
و ...
.....................................................................................................
برای فلزات واسطه و نافلزات تعداد الکترون های منفرد لایه آخر برای فرمول هیدرید
و تعداد الکترون های لایه آخر بالاتر ین اکسد آنرا نشان می دهد
مثلاً :
کلر در لایه ولانس یک الکترون منفرد دارد پس ظرفیت عادی آن و در واقع کمترین ظرفیت آن 1 است اما چون این الکترون ها می توانند ارتقا پیدا کنند و به لایه های بالاتر و اربیتال های خالی بروند تا ظرفیت 7 را خواهد داشت
کاش زندگی شعر بود
تا برای خودم یک دنیا شعر میسرودم
تا با آهنگش در خلوت بی کسی هایم هیچگاه تنها نمیماندم .
کاش زندگی قصه بود
تا برای وجود خسته ی خودم یک دریا قصه میگفتم
تا همسفر با ماهی های آزاد شوم .
تا برای همیشه در اقیانوس غمهایم غرق شوم
تاهیچکس وجودم را حس نکند،
تافقط برای آب قصه ی دلم را بگویم...
کاش.....
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام !
گـــاهی پـــــــروانه ها هم
اشتباه عاشــــــــــق میشوند.....
بجای شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــمع
گرد چراغهای بی احساس خیابانها میگردند
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصّه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز !
" عماد خراسانی"
استاد چند روز بود که نظراتو تایید نمیکردین ؟ نگران شدم
اخه شنیدم چندتا پیرمرد به خاطر برزیل دچار ایست قلبی شدن گفتم وای نکنه.......
قلب همه ی پیرمردها که مث هم نیست !
برزیل امسال 100 سال پیرم کرد !
ولی باز خوشحالم که تیمی که لیاقتش و داشت به قهرمانی رسید !
از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس
این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست
میخوام آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم
حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم…
با صدای گوگوش
مرسی زهرا خانم
سلام استاد خوبین ؟بابا ما که باشیم که استادی چون از ما تعریف کند
ما بزرگ شده ی تفکرات شماییم
به هرجا برسیم یادمان نمی رود که بودیم
لطف دارین ایمان جان
همیشه گفته اند کوچکی کن تا بزرگ باشی !
من ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﺎ ﭘﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﯾﮏ
ﺗﻮﺍﻓﻖ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﺭﺳﯿﺪﻡ
ﺗﻌﻬﺪﺍﺕ ﺑﯿﻦ ﻃﺮﻓﯿﻦ:
ﻣﻦ ﮔﺰﯾﻨﻪ ﻧﻈﺎﻣﯽ (ﭘﺸﻪ ﮐﺶ) ﺭﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻭ ﺍﻭﻧﺎﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻥ ﻏﻨﯽ ﺳﺎﺯﯼ ﺧﻮﻥ ﻣﻦ ﺭﻭ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﮐﻨﻦ!...
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﯿﺎﻥ ﺩﻡ ﮔﻮﺷﻢ ﻭﯾﺰ ﻭﯾﺰ ﮐﻨﻦ
ﮔﺰﯾﻨﻪ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﻭ ﻣﯿﺰﻩ!
ﺳﺎﯾﺮ ﺗﻮﺍﻓﻘﺎﺕ ﻫﻢ ﻣﺤﺮﻣﺎﻧﺲ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻧﻤﯿﮕﻢ؛
ﺩﻭﺭ ﺑﻌﺪﯼ ﻣﺬﺍﮐﺮﺍﺕ ﻫﻢ ﺍﻭﺍﯾﻞ مرداد ﻣﺎﻫﻪ و گزینه ها ﻫﻨﻮﺯ ﺭﻭ ﻣﯿﺰﻩ!
تفاهمنامه ی خوبی ست اگر پشه های تند رو و خودسر بگذارند !
فال حافظ گرفتیم تو شعرش از زلف یار و معشوق و جام و باده و شراب و اینا همش گفته بعد اون پایینه تفسرش نوشته در خواندن نماز کاهلی نکن
وااااااااا عجبا
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﺮﺩﯼ ، ﻗﺼﺎﺑﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺍﻭﺭﺩ ﺗﺎ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﺵ ﺳﺮ ﺑﺒﺮﺩ
ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﻗﺼﺎﺑﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﯿﮑﻪ ﺗﯿﮑﺶ ﮐﻨﯽ
ﺑﺎ ﮔﻮﺷﺘﺶ ﮐﺒﺎﺏ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﻢ ، ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺩﻩ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻩ ﺭو
ﺧﻮﺏ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻠﻪ ﺑﺎﭼﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﻢ ﭘﻮﺳﺘﺸﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺒﺮ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﻢ. ﺑﺎ ﻣﺪﻓﻮﻋﺶ ﻫﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻮﺩ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﺯﯾﺎﺩﻩ ﻫﺎ ﺭو ﺑﺰﺍﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍ ﮔﺮﺑﻪ
ﺧﺪﺍ ﺣﻔﻈﺖ ﮐﻨﻪ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﻧﺎﺳﺖ
ﺧﺎﻧﻤﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺳﻮﭖ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﻪ !
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻩ ﻳﻪ ﻧﮕﺎﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﯿﮕﻪ :
پدر سوخته ﻳﻬﻮ ﺻﺪﺍﻣﻢ ﺿﺒﻂ ﮐﻦ ﺑﺰﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﮓِ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺖ ﺩﻳﮕﻬﻬﻪ
قروجنکش هم برا شیلنگ حیاط و باهاش بشوره !!
درود استاد
مثل همیشه .ساده.روان و زیبا
سلام
به به
چه عجب شما تشریف آوردین اینجا !
اصلا بعید نیست
نظم فصل ها به هم بریزد
پاییز شکوفه بدهد
و گیلاس و خرمالو
همزمان
نوبرانه کودکان شهر شود
اینگونه که باد
به مشام شهر میرساند
عطر تو را...
سید حسین متولیان...................
سلام استاد عزیز
دلمان برایت تنگ شده .خبری ازتون نیست کلا؟؟؟ همین که در پیاده رو بعضی وقتا میبنمتون باید خدا رو شکر کرد
سبز و سربلند باشی اقای محمدی عزیز
سلام محمد جان
هر کجا هستم باشم
اسمان مال من است
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین
مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست
که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
" سهراب سپهری "
سلام
گذشته حالم را گرفته است ...
آینده که حالی برای رسیدنش ندارم...
خال هم که حالم را به هم میزند...
چه زندگی شیرینی..................
استاد عزیز شنیدم که به کرج نقل مکان کردین خواستم صحت موضوع رو از خودتون بشنوم ممنون
سلام میلاد جان !
ما بریم کرج ، کرج بره کجا !!؟
سلام.
علیک !!!!
سلام آقای محمدی دعوتید به وبلاگم
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !...
آپــــــــــــــــــــــــــــــــــــم استاد ... این بار میگم گزینه 1 رو انتخاب میکنی
معتادی می گفت
شادم می گویند نشئه است
غمگینم میگویند خمار !
سلام بر شاعر لحظه های تیر و مرداد و همه فصول...
دستتان درست
قند مکرر شد....
.
سلام برادر نازنین و
شاعر عشق
تا همیشه غزل هایت جاری و ساری
چرا می گویند “ها” نشانه جمع است ؟!
اما وقتی با “تن” جمع ببندی
“تنها”خودت می مانی و خودت
سلام آقای محمدی آپم
منتظر حضور گرمت
حاصل جمع آب و تن تو ، ضرب در وقت تن شستن تو
هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی
" حسین منزوی "
این روزها عشق را با دست پس می زنند...
و با پا پیش می کشند !
حیف از عشق که زیر دست و پاست ..!
با یه سوال آپم[گل]
آن نه عشق است که بتوان بر غمخوارش برد
یا توان طبلزنان بر سر بازارش برد
عشق میخواهم از آنسان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
دلت ایثار کن آنسان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی، گویی طرارش برد
شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد
مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان ک «آرش» برد
حسین منزوی
هوشنگ ابتهاج
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم
تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
هیس
فریادت را بی صدا کن
بغضت را نوش جان کن
واشکایت را پنهان
اینجا هیچ کس به فکر دیگری نیست
همه در تکاپوی خواسته های خویش هستند
وبرای رسیدن به مرادشان از تو هم میگذرند
شک نکن
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
زمین سوخته ام نا امید و بی برکت
که جز مراتع نفرت نمی چرید از من
عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من
خزان به قیمت جان جار می زنید اما
بهار را به پشیزی نمی خرید از من
شما هر آینه ، آیینه اید و من همه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من
نه در تبری من نیز بیم رسوایی است
به لب مباد که نامی بیاورید از من
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من
چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟
شما که قاصد صد شانه بر سرید از من
برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما که با غم من آشناترید از من
"حسین منزوی"
آهای سرنوشت ...
"اسکار" حق توست ...
چون که سالهاست مرا فیلم خود کرده ای ...!!!
چیزی که ســـ ــ ــ ــــرنـوشـت انسان را مـی سازد ،
“استعدادهایش” نیسـت ،
”انتخابهایش” اسـت . . .
سلام آدرس لینک منو عوض کن تو لینکات ممنون میشم
راستی با یه سوالم آپم
در اعدادو وارقام زندگی میکنم!
در جمع سادگی هایم
درپرانتز های بسته امید هایم
درتفریق بیشمار باورهایم
در کسر آرزو هایم
در تقسیم دست های بی قرینه ام
و باز
به ضرب کشیده می شوم
در توان چند رقمی غم هایم!
لینکتون اصلاح شد
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی نداشت ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
اخر به کمال ذره ای راه نیافت
چرا تو واتزاپ آن میشی جواب نمیدی
سلام مهندس
پی امی از شما دریافت نکرده ام قربان !
علی کریمی شب قبل خداحافظیش فال گرفت ظاهرن این اومد:
من این نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه برآن دست اهرمن باشد!!!!!!!!
به افتخار علی کریمی !
او نه تنها یک قهرمان خوب، بلکه یک پهلوان بایسته بود که کارهای انسانی و اخلاق مدارانه ی اواو زبانزد است
مهمترین شاخصه ی علی کریمی همراهی با ملت ایران بود
نشان به این نشان همون عکس پست وبلاگ شما !!!
می خواهم برگردم به روز های کودکی
آن زمانها که:
پدر تنها قهرمان بود.
عشق، تنها در آغوش مادر بود.
بالاترین نقطه زمین، شانه های پدر بود.
بدترین دشمنانم، خواهران و برادران خودم بودند.
بدترین دردم، زانوهای زخمی ام بودند.
تنها چیزی که میشکست، اسباب بازی هایم بودند.
و
معنای خداحافظ، تا فردا بود ...
***
درود بر عموی نازنینم پست جدیدت خیلی زیباست
متن تو از همه ی شعرهای من قشنگ تر بود !
سلام
کاملاًدرسته. و جای این بزرگمرد تاریخ ورزش ایران در حوالی آفتابی ترین لحظه های مردم است .و در اعماق قلبشان!
سلام استاد با یه مطلب جدید منتظرتم
به سلامتی پدر بزرگا که یه بار هم خوجگل، جوجو، عسیسم نگفتن
ولی با زنشون ۵۰ سال عاشقانه زندگی کردن
آن عزیزی ، که دل سبز مرا خشکانید
دِیه اش ، صاعقه ای بود ، که پرداخت و رفت
سالها برای برابری حقوق مردان و زنان تلاش کردیم وبالاخره توانستیم حق مش کردن مو سوراخ کردن گوش وبرداشتن ابرو رابه آقایان تقدیم کنیم
البته زنجیر و ته گردنی هم !!
مورد داشتیم عروس خانم یه ساعت دم آرایشگاه معطل بودن تا کار ابروی شادوماد تموم شه !
درووووووووووود خدایان بر استاد محمدی دوست داشتنی که هر هر روز به ما سر می زنند
!!!!!!!!!!!!
سلام جمال عزیز و دوست داشتنی


می وزد بوی نسیمی از بهشت
بوی باغ رنگی اردیبهشت
شاعران با حوریان دف می زنند
واژه ها در شعر من کف می زنند
دیگر اینجا جز غزل آوازه نیست
وقت خواب و خلسه وخمیازه نیست
شعر من با غم مدارا می کند
پلکهای خسته را وا میکند
شعرمن امشب پر از آیینه است
گرچه دستم مصدرصد پینه است
من همان مردم که از باران گذشت
شاعری کزهر خط پایان گذشت
شاعری دلواپس سارا شده
بیقرار رفتن از دنیا شده
شاعری گم گشته در متن غبار
با گلی دردست و دایم ....انتظار
تا به چندم حسرت سارا کشم?
حسرت یک جرعه از دریا کشم?
پایه های صبر من پوسیده اند
عشق را از قلب من دزدیده اند
تیغ تیزی از حقارت میزنی
بر سر زخمم چنین گل میزنی
وا..سبوی من پراز تنهایی است
در مسیر خالی رسوایی است
کس چه میداند که من پژمرده ام
بیست و اندی سال در خود مرده ام
تشنه ی یک جرعه زیبایی شدم
عاشق دو چشم ســـارایی شدم
شهر چشمانش فقط افسانه بود
درحقیقت او خودش ویرانه بود
شهر خاموشی که بی فرجام بود
کوچه اش در پرده ی ابهام بود
کوچه ها روبه سیاهی میروند
عاقبت به بی پناهی میروند
اخر این کوچه ها رسوایی است
کار..............,, سارا,,یی است
این همان شهر خراب اباد هاست
کج و معوج میرود این راه راست
عمر من در بیست و اندی درد بود
عابر این کوچه های سرد بود
این همان اندوه در من خفته است
ناله ی یک شاعر آشفته است
وای دیشب مردن من فرض بود
مردن من جای رستن فرض بود
خسته ام از این همه بن بست پوچ
مثل کولی دایما در فکر کوچ
خسته ام از جغد و این آواز شوم
انتهای بی هدف..اغاز شوم
دیگر از این بودن خود خسته ام
کوله باری از توهم بسته ام
نه به گلهای بهاری دلخوشم
نه به اواز قناری دلخوشم
من برویم پلک سارا وا نشد
قصه ی این زندگی زیبا نشد
در مه الود دلم کس پر نزد
مثل من کس در قفس پرپر نزد
خسته ام از این همه ناباوری
سوختم از شعله ی خاکستری
سوختم از بس که حسرت میکشم
روی دوشم بار تهمت میکشم
+شاعرش خودتون بگین..؟
بله شعر دوست خوب همشهری مان - امجد زمانی - است
دست دوتاتون درد نکنه
مثل دریا چشم من هرشب تلاطم میکند
موج پشت موج می آید مرا گم می کند
در هوایی مه زده ..سارا نشسته روبروم
برق چشمانش مرا غرق توهم میکند
شاعرانه یکنفر با لهجه ی شیرین عشق
نام زیبای تو را در من تکلم می کند
زورق اشک دو چشمم سوی ساحل میرود
سایه ای می آیدو راه مرا گم میکند
اسمانی از دوچشم ابی سارا ,,یی,, ات
می نشیند بر دلم ..با من تفاهم می کند
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هردم فریب چشم جادویت
چشم مستی که مرا شب همه شب می نگریست
صبح دیدم که به اندازه ی یک ابر گریست !
استاد پیشاپیش تولدت مبارک
سپاس مهندس عزیز تر از جانم
علی آقا سلام من همیشه تو وبلاگتم ولی شما چی ؟!
بعد اون 7 تا گلی که به آلمان زدین نمیشد یه گلی هم به سر ما میزدی استاد !
منتظر نگاه مهربونت هستم
سلام فواد جان
همون یه گلی که آلمان به آرژانتین در فینال زد ناقابلِ سر شما !
خیلی خوش اومدی شاعرجان
وبلاگت هم مبارک ها باشه
لینک شدین و به دلمون سنجاق
البته آدرستون و درست نذاشتین
این آدرس وبلاگ جناب فوادخان ابراهیمیه :
خواب های پریشان
http://www.farbodeman.blogfa.com
سلام استاد
شعر دلچسبی بود
دست مریزاد
سال دیگه تو مدارس ایوان تدریس میکنید؟
سلام محمد احمدی عزیز
بله ما دیگه توی ایوان هم خواهیم مُرد
الان دبیرستان آیت الله خامنه ای تشریف داری !؟
سال چندم هستین !
ایشالله روزی مدرک دکترای رشته ی مورد علاقه تون - شیمی - و بگیرین
فدای تو علی جان لطف شماست
و شاگردی دوستان که مشخصا شما استادتر از همه شان بوده و هستید
اون پست اصافی رو برداشتم عکسمم خانمم قصدا گذاشته که کسی احیانا فکر بد نکنه سایه تان مستدام
نه بابا عکست خوبه
شباهتتون در عکس وبلاگتون به اعضای گروه داعش تصادفیه !
به هر حال زن ذلیلی ت و بنازم !
امشب ازلطف به دیدارماآمده ای
خوش قدم باش که بسیاربجاآمده ای
سلام دوست عزیز پیشاپیش عیدشماهم مبارک
ممنون ازحضورت
سپاس برادر من
سلام و درود
از خدا میخوام طاعات و عبادت همه رو قبول کنه.
و تشکر میکنم از کسایی که با حضور در راهپیمایی روز قدس از مردم مظلوم فلسطین حمایت کردند.چه کسایی که مجبور بودن بیان و چه کسایی که بخاطر دلشون اومدن.
اجازه بدین که در مورد شعرتون حرف نزنم که بازم مثه همیشه گل کاشتین و تکرار مکررات میشه:S004:]
اینم بگم و برم:
میگن مورد داشتیم تو سحر طرف اینقد نزدیک اذان لقمه رو خورده که فرشته ها از خدا تقاضای ویدیو چک کردن
سبز باشی و جاری
در دعا کردن باید مثل کودکی باشی که شب را به راحتی
می خوابد ، چون اطمینان دارد که صبح ، چیزی را که از پدرش
خواسته آماده است . . . (اسکوال شین )
از میان کسانی که برای دعای باران به تپه ها می روند تنها کسانی با خود
چتر می برند که به کار خود ایمان دارند .
سلام استاد مطلبی نوشتم اگه مایلید به وبم سر بزنید
داداش علی بزرگم خوبی ؟ بعضی شعر ها خیلی حرف داره هر سطرش مث این شعر هادی خوانساری براتون می ذارم اینجا دوسش دارم این شعرو و دلم میخواد شریک این زیبایی بشین . فدات:
بارها در عشقمان خیانت کردهام
و هیچگاه به رخم نکشیدهای
عیبهای فراوان داشتهام
که پوشاندهای
در تمام میهمانیها
و در میان مردم و دوستانم
دوستی کوچکم با تو
مدال افتخار من بوده است
محبوب من
مساحت روحم را
از جغرافیای زمین بیشتر کن
آرامشم را از اقیانوس آرام
و نظرم را از هرچه چشم میبیند بلندتر
ای نور فرای نور
میدانم
مدام بد کردم
و مدام بخشیدی
تا جاییکه من
به بخشش تو طمعکار شدم
و باز بد کردم
و باز هم تو بخشیدی
همان لحظهای که بیچیز شدم
حسابم را پر کردی
بدون این که بدانم از کجاست
و در کافه و خیابان و روزمره
سرخوشی کردم با دیگران
و تو با حسرت نگاهم کردی
روسیاهم
محبوب من
مردم را به من مهربان کردی
و وجود ناپاک مرا
با عطر خود خوشایند دیگران
اما من از تو فارغ شدم
الماس شعر را به من بخشیدی
بذر کلمات را
در دهان خشکم پاشیدی
دهانم بستان شعر و نعنا و لیمو شد
برای دیگران
و رقیبان حقیرت شعرها نوشتم
و اما برای تو دریغ
مردمی مرا ندیدند و از شعرهایی
که تو در دهانم گذاشتی
مرا دوست داشتند و من
گمان کردم از وجود بیوجود من است
و نفهمیدم که از
بالای زلف پریشان توست این همه
محبوب من
که دوستی کم رنگ دوستانت
و دشمنی کمرنگ دشمنانت
مدال افتخار من است
اندک زمانی که عاشقت بودم
و بسیار زمانی که فارغ
گلایهای نکردی و صبر پیشه کردی
تا از دیگران لبریز هیچ گردم
و به تو بازگردم
ای همه چیز
ای روشنایی مطبوع
ای آفتاب زندگیبخش
و ای باران رحمت
که بر مزارع عاشقان و فارغان
یکسان میباری
دست مرا گرفتی و از خیابان حوادث
عبور دادی و من
تنها عینکی برای ندیدن تو
به چشم زده بودم
و گمان میکردم
که تنهایم
محبوب من
مرا به حال خود رها مکن
و قفل زبان لال مادرزاد مرا بشکن
میخواهم آوازهخوان تو باشم
میدانم
زیبا بود !
و خدایی که در این نزدیکی ست !
دنیای عجیبی شده
آدما براحتی قید همو میزنن
راحت
بی دلیل
انگار اصلا هیچ وقت نبودن
آی آدم ها !