1 ) من و کسرا
خیلی از دوستانم عمرشون و دادن به شما !!! دوستانی که معمولاً پیرمرد بودن و دارفانی رو وداع گفتند ! نمونش پیرمردی که پارسال و پیرار سال باهاش دوست شدم و 5 - 4 تا پولیور و کاپشن و کت تک ازش خریدم امسال برای خرید زمستانی رفتم مغازش دیدم پسرش اونجاس . گفت که عمرش و داده به شما !
من حتی اسمشم نمی دونستم که برم فاتحه خونیش ! خدا بیامرزدش !
دوستان همسنم هم که خدا عمر با عزت بهشون بده ! از همکار فرهنگی گرفته تا ورزشکاران ( عمدتاً فوتبالیست ) وشاعرا و ...
اما یه سری دوستان خردسال هم دارم که کوچیکترینشون کسرا هستش همین 24 آذر امسال چهارساله شد ! خیلی با هم قاطی شده ایم ! نورچشمی یکی از پسر عموهامه ! هر وقت میرم خونه شون هنگام برگشتن به خونه انگار از یه مسابقه فوتبال سنگین که کار به 120 دقیقه کشیده شده بر می گردم !اینقدر بدو بدو داریم و ...
پارسال راهپیمایی بزرگی به سرکردگی من تو خونه شون با شعار " مرگ بر مای بیبی " راه انداختیم تا تونست قید این رفیق 3 ساله ش رو بزنه و دست از سرش برداره !! او واقعاً تصور می کرد من همبازی و همسن او هستم ! دلیلشم همینکه پارسال
یه بار خونه ما رفته بود دستشویی ! معمولاً دور تر از سنگ توالت میشینه !
گفته بود عمو علی هم همینجا میشینه !؟
کسرا یه شعر کُردیِ من و خونده عینهو این آبمیوه های 7 میوه !
انگار سه شعر ( گلی ، دالگ و خودسوزی ) و قاطی کرده و معجونی ازشون رو تحویل مخاطب داده !
چند تا از عکساش و لینک دانلود شعر خوندنش و میذارم. ببینید خالی از لطف نیست فایل صوتی ش رو جدا میذارم ولی خودم فایل تصویری ش رو دوس دارم
و
لینک دانلود شعر خوانی کسرا (تصویری)
لینک دانلود شعر خوانی کسرا ( صوتی)
.................................................................................................................................................................
2) من و اهورا
اهورا رو دوسال پیش دیدم خیلی زود صمیمی شدیم به همراه پدر و مادرش از بندر عباس اومده بودن تهران
من هم با یک انتشاراتی برای چاپ مجموعه ی دوم شعرهام قرار داشتم اونام اومدن اونجا
قرار بود باهم بریم سر مزار فروغ اما وقت نشد و سعادت یاری نکرد
وقتی اهورا بهم گفت عمو بیا دیگه کچل !! مورد شماتت پدر و مادرش قرار گرفت .
گفتم بابا اذیتش نکنید دوست " کچل ندیده ی " من و !
اهورا متاسفانه بیمار شد و اگه لطف خدا و همت پدر و مادر و خاله و اقوامش نبود خدای ناکرده تلف شده بود
اهورا که گویی خونوادگی با همین یه شعر من ارتباط پیدا کردن دوبار اینو خونده یه بار قبل بیماریش و یه بار بعد اون!
برای سلامتی بیش از پیش اهورا دعا می کنیم
اهورای توریست (تخت جمشید ) اهورای اساطیری ( نقش رستم )
اهورای منشوری ! اهورای کاتولیک ! ( مُرتد )
اهورای شاعر ( معاند ) اهورای هم اکنون ( شهریور 92)
.....................................................................................................................................
3) غزل
" به دلم افتاده "
می بری ام از یاد ، به دلم افتاده
می کُشی ام به عِناد، به دلم افتاده
می زنی اش به زمین،شیشه ی عمر مرا
گویی ام : خود افتاد ! به دلم افتاده
شادی از رفتن تو ، رخت بر می بندد
می کُند غم ، بیداد به دلم افتاده
گرچه اکنون هستم ، سبز چون برگِ چنار
می شوم قسمتِ باد ، به دلم افتاده
آخرش سهم من از عشق تو ، تیشه و مرگ
می شوم چون فرهاد ، به دلم افتاده
و فرا می گیرد، کوس رسوائی من
دشت، ده، قریه، بلاد، به دلم افتاده
گرچه مانند خوره ، یأس و دل کندن و شک
و از این دست زیاد، به دلم افتاده :
ولی از عشق تو باز ، خشت خشتِ تن من
شود از نو بنیاد، به دلم افتاده
دست در دست هم،از جاده ها می گذریم
می شویم از نو شاد، به دلم افتاده
......................................................................................................................................................................
هر از گاهی می روم و برای پست های تازه ای که کاوه از شعر های مهرداد در " گنگ خوابدیده " قرار می دهد کامنت هایی در حد بضاعت کم و دانش حقیرم می گذارم. پست قبلی وبلاگ خودم مقدمه ی مقاله ی عاشورایی مهرداد بود که به دلیل تعلق این پست به مهرداد از ایشان خواستم در کامنتی مقاله و همایششان را تشریح کنند که مهرداد بعد از مدت ها این نامه را به جای کامنت برایم ارسال کردند و خواستند به جای کامنت به پست جدید منتقل شود :
علی آقا !
شاعرِ غزل هایِ جهان پسند!
صدایِ محزونِ این همه بهانه ی گریستن و گلایه !
دردت به جانِ دلِ بی قرارِ پُرگریه ی بی سر و سامانم !
فرصتِ جبران از من مخواه ! هرچه می خواهی به روی این دیده ی روزِ خوش ندیده .
فرصتِ جبران از من مخواه ! بگذار مثل این همه سال که وبالِ گردنت بوده ام ، فقط من انتظار داشته باشم !
فقط من بخواهم ! فقط من هر صبحِ پیش از بیداری عالم و آفتاب ، پیش از گفتگو با مردمانِ مهربانِ وطنم ، پیش از آن که کسی پیچ رادیویش را باز کند تا صدای مرده ی یأس آمیزِ بغض آلودِ برادرِ گریه هایت را بشنود ، سراغ " گنگ خوابدیده " بروم که یعنی نیمه شب ، علی دست به قلم شده و به اسم نظر برای پُست تازه ای که کاوه خان از بین شعرواره های بی در و پیکرم، انتخاب کرده ، دوباره ، ساده و صمیمی ، به آن چند بیت یا سطرِ آواره ، آبرویی بخشیده یا نه ؟
به جان سروناز این همه ی داراییِ قلب بیمار مهرداد است !
حالا هی منتظر باش تا من چیزی بنویسم ، به خط آن همه بغض نباریده ، به یاد هر آن چه ترانه که مثل هراس پرنده ای کوچک از بام لبان براماسیده از عطش دیرپامان پرید و باز نیامد !
به یاد هر آن چه غزل ، که شبیه شکایت کودکی بی خانمان ، اشک و اشتیاقش آمیخته با سعی سرزدن و سرودنمان بوده و بی دلیل و ناگزیر ، تعارفشان نکردیم و رفتند سراغ سایه ها !
منتظر باش تا هر آن چه مارا و دوستان بی شمار ما را به سالهای خاکستر شده ی خراب و خستگی آنان می برَد بنویسم
اما چگونه !؟
چگونه آن چه از دست تو بر نم آید را به تنبل ترین شاگرد کلاس شبانه ی شعرها و شِکوِه هایت می سپاری !؟
خدا خیرت بدهد
برادرِ این همه سطرِ یتیم! غمخوار این همه بیت ناتمام ! همراه این همه ترانه ی خانه نشینِ تنها ! سراغِ بی سراغِ این شاعر تبعیدی .... !
تو که این همه متوقع نبودی !
حالا که بی تاب خواندنت ، نتوانستم از این چند خطِ مثل همیشه شلوغ و خالی ، بگذرم قرار نیست دنیای مرا عوض کنی !
به قول شما معلم ها و اساتید " این بار آخرت باشد " و گرنه من که مثل گذشته و آینده ، هیچ ! تکلیف این همه چشم مهربان و گوش بی قرار ، که هر روز و هر شب ، می آیند و کارهای تازه تر از جان بنی آدمت را می خوانند و می شنوند ، چه می شود !؟
قرار نیست نظم برنامه هایت را ، و ترتیب آمدن و نیامدنِ دوستانت را در این فضای عطر آگین بهشتی ، بخاطر بی خوابیِ یکی مثل من به هم بزنی ، که چه !؟
اما تو که می دانی دل ، حساب و کتاب سرش نمی شود . من هم عاشقم ، یعنی اندکی آدم ! و همین کارم را سخت تر کرده و گرنه چه حاجت جز به خاموشی ام .
بگذار منطق معمول و پُر درد و دامنه ی سال هایِ سپری شده را ادامه دهم ، من هر روز پیش از آنکه از نام خدا و پیغمبر و ساعت 6 بامداد ، اینجا تهران است و حال شما چطوره و صبحتان به خیر ، سراغ گنگ خواب دیده و ermes-3 بیایم ، جانِ هرچه جدایی و دوری دلگیری قسمت می دهم بگذار فقط تو بگویی ، تو بخوانی ، تو غزل تازه را مژده دهی ، تو شعر بخوانی ، تو سرذوقمان بیاوری ، تو مرا و دوستانمان را در همه جای این وطنِ غربت زده ی دلتنگ ، شاد از ذوق شعری تازه یا نه ، اصلاً بیتی، حرفی ، حدیثی ، سلامی ، حتی از هزار سال پیشترت کنی !
قول می دهم که تک تک خوانندگان این خانه ی نورانی ، با آن چه با هرزحمت ، سرِ هم کردم موافقند !
اندکی صبر کن قانعت می کنم - همین خوب است ، تنها دلم نمی آید ننویسم :
در جمع من و این بغض بی قرار ، جای خالی ات امکان ندارد ...
مهرداد محمدی - تبریز
آذر 92
.......................................................................................................................................................................
انجمن شعر و ادب ایوان با همکاری اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی این شهرستان برگزار می کند:
شعر خوانی ، حافظ خوانی و شاهنامه خوانی
در شب خاطره انگیز یلدا
نَقل مَتَل کُردی ،
شعر خوانی شاعر میهمان، شاعران ایوان و شاعران محلی
مکان : سالن اجتماعات اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی ایوان)
زمان : شنبه 30 / 9 / 92 ساعت 20 تا 22 شب ( شب یلدا )
و اندوه ها و خودکشتن ها
.......................................................................................................................................................................
در طی 10 روز گذشته 8 - 7 نفر از جوانان برومند شهر و دیارم برای همیشه خویش را از صحنه زندگی حذف کردند و و به عمر کوتاه خود خاتمه دادند !
تنوع خودکشی ها بر نگرانی قضیه می افزاید ! یکی با طناب و موبایل به دست در حین مکالمه با مادرش ، دیگری با ریختن الکل بر روی خود و کشیدن کبریت در بیرون از شهر ، آن یکی با قرص و این یکی با نفت و آن خانم با تفنگ !!!!!!
حالا تقریباً همه ی خانواده ها می دانند در هر خانه بمبی آماده انفجار و نارنجکی مترصد کشیدن ضامن ! تا دمار از روزگار پدر و مادر رنجدیده درآورند !
به کجا چنین شتابان !!؟
وقت آن نرسیده مسئولان نازنین بامسئولیت (!!!) ریشه یابی کنند و فکری برای این مسئله !؟
جوانان کم تجربه ی ما وقتی اراده ای برای حل مسئله خود نمی بینن با طنابی و قرصی و چندلیتر نفت ، صورت مسئله را پاک می کنند !
بیایید با هم چاره ای بیاندیشیم !!
غزلی از سال های گذشته ام که دلگیر بودم و سرودم و در مجموعه ی" دری به باغ پریشانی " چاپ و به مهرداد تقدیمش کرده بودم و امروز از زبان کسانی که خود را به دار مجازات خویش می آویزند بازخوانی میکنم:
دلم گرفته از این شهر و مردمان حسودش
شبیه میله ی زندان شده، خطوط و حدودش
به تنگ آمدم از دستِ بوته های زمینگیر
که نخل، اجازه ندارد ، رود به لاکِ صعودش
نشسته گَرد غریبی، به روی چهره ی شهرم
چگونه می شود آیا از این غبار زُدودش !؟
به غیرِ جغدِ ملامت ، به جز کلاغِ مَذمّت
پرنده ، پَر نگشوده ، در آسمانِ کبودش
چه فرق می کند این شهر ، براش ، بود و نبودم !؟
چه فرق می کند این شهر ، برام، بود و نبودش !؟
کنون که زندگیم ، مثل " مار و پله " شده است
نه دلخوشم به فرازش ، نه دلخورم ز فرودش
فقط اگر گِله ای هست، ز دوستانِ خودم هست
که دوست - دشمن جانم - تنم ، کبودِ عمودش
خدای شاهد مان است، همان خدایِ عزیزی
که افتخار شما و من ، این رکوع و سجودش
دعای هر شب من : ای خدا ! هدایتشان کن
دعای هر شبتان : ریشه کن درخت وجودش
پائیز 76 ایوان
.............................................................................................................................................................................................................................
محمود محمودیان از هنرمندان نازنین ایوانی ست حنجره ی مخملی اش بهترین پژواک برای بازخوانی ترانه های ماندگار خداوندگار موسیقی کُردی - مظهر خالقی - است در جشنواره ی شعر " منال و مه لوچگ " ابیاتی از اشعار شاکه و خانمنصور دو شاعر بزرگ و از مفاخر ایوان را زمزمه و یک تصنیف را اجرا کردند. آهنگسازی و تنظیم کار به عهده ی هنرمند عزیز سیروس نادری بوده که ایشان هم خوشبختانه ویلاگشون و به این آدرس ایجاد کردند : http://nadire.blogfa.com/
البته CD منتخبی از برنامه این جشنواره آماده ست و دوستانی که بخواهند از انجمن شعر می توانند رایگان آن را تهیه کنند اما چون در این CD متأسفانه تصنیف زیبای آقای محمودیان رو، قرار نداده بودن، اینجا لینک دانلودش و در اختیار علاقمندان و کسانی که از من خواسته بودند قرار می دهم: