..... غزل ، عشق است ......

..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-
..... غزل ، عشق است ......

..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-

" شام آخر " !!


بچه ها امشب خورشتِ سَمّ تدارک دیده ام


شام ، ته چینِ فرار از غم تدارک دیده ام



سالها بی خواب و تنها بوده ایم ، امشب ولی


خوابِ راحت در کنار هم تدارک دیده ام



سفره را بنداز دختر ! شاممان آماده است


دوغ هم آورده ام یک کم تدارک دیده ام



زخم !؟ نه ! امشب دهانش بسته باشد بهتر است


من برای زخم ها ، مرهم تدارک دیده ام



شام خوبی بود نوش جان پسر ! حالا بخواب


هر سه مان را خوابِ خوش ، از دم تدارک دیده ام



گوشی سِلفی ندارم ، درد وجدان را ولی


من برای عالَم و آدم تدارک دیده ام



" شام آخر"  !؟   خوابِ آخر !؟   نه ! ، که گامِ آخر است


بیشتر از پیش تر ، محکم تدارک دیده ام



هر که فردا زنگِ در را زد بگو خوابیده ایم !


من برای روز بعدش هم تدارک دیده ام !




علی محمد محمدی

20اردیبهشت 94 ایوان

"فلوس ماکو"

رووژم بسِزی رووژ معلم ها کوو !؟

دی له خط فقریش بَتِر چِم را کوو !؟


هه وام دَنوو ئیوشنه پیم پیغمبر !
 

تا پیول توام ... فلوس هاکوو!؟ ماکوو* !


   " علی محمد محمدی "

12 اردیبهشت 1394 (روز معلم )

..............................................................................
*"فلوس ماکو" : اصطلاح عرب ها به معنای پول نیست !



ترجمه ی تحت اللفظی !!!   :


مصرع اول    
"رووژم بسزی" یه اصطلاحه
یعنی روزم سیاه بشه ، بسوزه
کدوم روز معلم!!؟


مصرع دوم میگه از خط فقر هم پایین تر اومدم! بدتر از این هم هست!؟
بچم راکو !؟ یعنی برم کجا !؟


مصرع سوم میگه هی (وای من میدهند) یعنی هندونه زیر بغلم میذارن که شغلت،شغل پیغمبرها و انبیاست

ولی وقتی پول ازشون میخام میگن فلوس ماکو ! یعنی خزانه خالی ست








....................................................................................................................................................................


یه خاطره از معلمی ام !



سال ها پیش قبل از اینکه شیمی تدریس کنم تو مقطع راهنمایی علوم درس می دادم

اووختا ساعت رسمی کشور عقب و جلو نمی رفت !

بعد از عید بود و من شنبه و یک شنبه ش روستا بودم دوشنبه صبح که اومدم مدرسه ی شهر طبق معمول ساعت 8 رفتم مدرسه ! تو نگو از شنبه به جای ساعت  8 مدارس شهر 7 و نیم زنگشون شروع شده و من نمی دونستم

وقتی رفتم دفتر حضور و غیاب کارکنان رو امضاء کنم مدیر محترم جلو اسمم نوشته بود نیمساعت تاخیر !!

هیچی دیگه گذشت و یکی دو هفته بعدش برا روز انجمن اولیاء و مربیان که رئیسش از وزارت آموزش و پرورش اومده بود من یه شعر از خودم و که به همین مناسبتِ اولیاء و مربیان بود رو برا سرود آماده ش کردن و خودمم با بچه های گروه سرودِ مدرسمون کارش کردم و اونام بسیار زیبا اجراش کردن

رئیس انجمن اولیاء وزارت هم که حسابی سر ذوق اومده بود مدیر و معاونان و  مربی پرورشی و مسئولین آموزش و پرورش شهرستان و مسئول انجمن اولیاء و مربیان اداره کل آموزش و پرورش استان ایلام و تشویقِ وزارتی کرد و به هر کدوم از دانش آموزان هم یکی یه خودنویس پارکر هدیه داد !!!

بعد ها یه روز مدیر اومد دم در کلاسم و گفت فلانی اون نیمساعت تاخیرت و دیگه ردش نکردم اداره و خطش زدم !

گفتم یه وقت مشکلی برات پیش نیاد !

گفت نه بابا نگران نباش !!!!!!