..... غزل ، عشق است ......

..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-
..... غزل ، عشق است ......

..... غزل ، عشق است ......

شعرهای نارس و حرفهای ناتمام من- علی محمد محمدی-

نامه ! (25/مهر/90)

         

           سلام خواهر خوبم ، سلام عشق قدیمی

           کنون : غریبه و دیروز : غم آشنای صمیمی


     تو را چه شد که بناگاه ، گسستی ای همه دریا !

      چگونه شد که بر آشفتی از عبور نسیمی !؟


           تمام دلخوشی ام از جهان و آنچه در آن است

            فقط کنار تو باشم به روی کهنه گلیمی !


                 گرفتم این که برای همیشه از تو بریدم

                  رهام می کند آن خاطرات دفتر سیمی !؟


             نه ماه من ، نه عزیزم ، من و بدون تو ماندن !؟

            قبول می کند این را ، کدام عقل سلیمی !؟ 

 

      چه صبح سرد قشنگی - سه شنبه هفتم آذر -

    کلاس درس ریاضی (1) ، دبیری شیمی ! 

 

درست ساعت ۱۰  بود ، کلاس آخر سالن 

 نشسته بودی و در دست : کتاب شعر تمیمی ! 

 

  - سلام خانم ! 

                           علیک ! 

   -حال شما !؟ 

                         خوبم و ....  

آری 

 

    همین و اسم تو حک شد به سینه : میم - کریمی !


         چهارسال پیاپی به میل ما سپری شد

           نه از مواجهه ترسی ، نه از مؤاخذه بیمی


                ولی ... نه ! این همه ی ماجرا نبود ، چرا که

                 تو پشت پا زدی افسوس ، به آن قرار قدیمی


           ... و بعد یکسره نیش نگاه رهگذران و

         دوباره طعنه شنیدن ز دوستان صمیمی !


 ..و اینک این من رنجور ، غریب و بی کس و مهجور

 نشسته کنج اتاقی ، به انتظار شمیمی !

نظرات 117 + ارسال نظر
نادی دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 http://ashkemah.blogsky.com

چه قصه قشنگی . چه پایان غمگینی.

!

سعیده دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 23:16 http://www.kaktoos55.blogsky.com/

دلم گرفت یهو :(
....
.....و مثل همیشه یک شعر عالی

مرسی شاعر لطف دارین
سبزمون کردی !

میلاد سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:56 http://cs-89.blogfa.com

سلام بر سلطان غزل::..
غزل دراماتیک و احساسیه ولی اگه یه پاورقی هم داشت عالی تر می شد.داستان یکم گنگه!!
یه سر هم به رفسنجان بزن منتظریم!

سلام میلاد جان !
بابا ما کی باشیم که سلطان ...
لطف داری
ما خودمونم گنگیم چه برسه به داستانمون !
چه خبر از دانشگاه و درس و مشق !؟

باران سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 http://raoof.blogsky.com

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب


کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

ولی نه از زبان من !

باران سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:52 http://raoof.blogsky.com

سلام علی
کمی طولانیه اما ارزش خوندن روداره:



آن وقت بود که سر و کله‌ی روباه پیدا شد.

شهریار کوچولو و روباه

روباه گفت: -سلام.
شهریار کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: -سلام.
صداگفت: -من این‌جام، زیر درخت سیب...
شهریار کوچولو گفت: -کی هستی تو؟ عجب خوشگلی!
روباه گفت: -یک روباهم من.
شهریار کوچولو گفت: -بیا با من بازی کن. نمی‌دانی چه قدر دلم گرفته...
روباه گفت: -نمی‌توانم بات بازی کنم. هنوز اهلیم نکرده‌اند آخر.
شهریار کوچولو آهی کشید و گفت: -معذرت می‌خواهم.
اما فکری کرد و پرسید: -اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: -تو اهل این‌جا نیستی. پی چی می‌گردی؟
شهریار کوچولو گفت: -پی آدم‌ها می‌گردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: -آدم‌ها تفنگ دارند و شکار می‌کنند. اینش اسباب دلخوری است! اما مرغ و ماکیان هم پرورش می‌دهند و خیرشان فقط همین است. تو پی مرغ می‌کردی؟
شهریار کوچولو گفت: -نَه، پیِ دوست می‌گردم. اهلی کردن یعنی چی؟
روباه گفت: -یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است.
-ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت: -معلوم است. تو الان واسه من یک پسر بچه‌ای مثل صد هزار پسر بچه‌ی دیگر. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم واسه تو یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگر. اما اگر منو اهلی کردی هر دوتامان به هم احتیاج پیدا می‌کنیم. تو واسه من میان همه‌ی عالم موجود یگانه‌ای می‌شوی من واسه تو.
شهریار کوچولو گفت: -کم‌کم دارد دستگیرم می‌شود. یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد.
روباه گفت: -بعید نیست. رو این کره‌ی زمین هزار جور چیز می‌شود دید.
شهریار کوچولو گفت: -اوه نه! آن رو کره‌ی زمین نیست.
روباه که انگار حسابی حیرت کرده بود گفت: -رو یک سیاره‌ی دیگر است؟
-آره.
شکارچی -تو آن سیاره شکارچی هم هست؟
-نه.
-محشر است! مرغ و ماکیان چه‌طور؟
-نه.
روباه آه‌کشان گفت: -همیشه‌ی خدا یک پای بساط لنگ است!
اما پی حرفش را گرفت و گفت: -زندگی یک‌نواختی دارم. من مرغ‌ها را شکار می‌کنم آدم‌ها مرا. همه‌ی مرغ‌ها عین همند همه‌ی آدم‌ها هم عین همند. این وضع یک خرده خلقم را تنگ می‌کند. اما اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پایی را می‌شناسم که باهر صدای پای دیگر فرق می‌کند: صدای پای دیگران مرا وادار می‌کند تو هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه‌ای مرا از سوراخم می‌کشد بیرون. تازه، نگاه کن آن‌جا آن گندم‌زار را می‌بینی؟ برای من که نان بخور نیستم گندم چیز بی‌فایده‌ای است. پس گندم‌زار هم مرا به یاد چیزی نمی‌اندازد. اسباب تاسف است. اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر می‌شود! گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می‌اندازد و صدای باد را هم که تو گندم‌زار می‌پیچد دوست خواهم داشت...
خاموش شد و مدت درازی شهریار کوچولو را نگاه کرد. آن وقت گفت: -اگر دلت می‌خواهد منو اهلی کن!
شهریار کوچولو جواب داد: -دلم که خیلی می‌خواهد، اما وقتِ چندانی ندارم. باید بروم دوستانی پیدا کنم و از کلی چیزها سر در آرم.
روباه گفت: -آدم فقط از چیزهایی که اهلی کند می‌تواند سر در آرد. انسان‌ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان‌ها می‌خرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم‌ها مانده‌اند بی‌دوست... تو اگر دوست می‌خواهی خب منو اهلی کن!
شهریار کوچولو پرسید: -راهش چیست؟
روباه جواب داد: -باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یک خرده دورتر از من می‌گیری این جوری میان علف‌ها می‌نشینی. من زیر چشمی نگاهت می‌کنم و تو لام‌تاکام هیچی نمی‌گویی، چون تقصیر همه‌ی سؤِتفاهم‌ها زیر سر زبان است. عوضش می‌توانی هر روز یک خرده نزدیک‌تر بنشینی.

روباه در حالِ انتظار فردای آن روز دوباره شهریار کوچولو آمد.
روباه گفت: -کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند آب می‌شود و هر چه ساعت جلوتر برود بیش‌تر احساس شادی و خوشبختی می‌کنم. ساعت چهار که شد دلم بنا می‌کند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدرِ خوشبختی را می‌فهمم! اما اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟... هر چیزی برای خودش قاعده‌ای دارد.
شهریار کوچولو گفت: -قاعده یعنی چه؟
روباه گفت: -این هم از آن چیزهایی است که پاک از خاطرها رفته. این همان چیزی است که باعث می‌شود فلان روز با باقی روزها و فلان ساعت با باقی ساعت‌ها فرق کند. مثلا شکارچی‌های ما میان خودشان رسمی دارند و آن این است که پنج‌شنبه‌ها را با دخترهای ده می‌روند رقص. پس پنج‌شنبه‌ها بَرّه‌کشانِ من است: برای خودم گردش‌کنان می‌روم تا دم مُوِستان. حالا اگر شکارچی‌ها وقت و بی وقت می‌رقصیدند همه‌ی روزها شبیه هم می‌شد و منِ بیچاره دیگر فرصت و فراغتی نداشتم.

به این ترتیب شهریار کوچولو روباه را اهلی کرد.
لحظه‌ی جدایی که نزدیک شد روباه گفت: -آخ! نمی‌توانم جلو اشکم را بگیرم.
شهریار کوچولو گفت: -تقصیر خودت است. من که بدت را نمی‌خواستم، خودت خواستی اهلیت کنم.
روباه گفت: -همین طور است.
شهریار کوچولو گفت: -آخر اشکت دارد سرازیر می‌شود!
روباه گفت: -همین طور است.
-پس این ماجرا فایده‌ای به حال تو نداشته.
روباه گفت: -چرا، واسه خاطرِ رنگ گندم.
بعد گفت: -برو یک بار دیگر گل‌ها را ببین تا بفهمی که گلِ خودت تو عالم تک است. برگشتنا با هم وداع می‌کنیم و من به عنوان هدیه رازی را به‌ات می‌گویم.
شهریار کوچولو بار دیگر به تماشای گل‌ها رفت و به آن‌ها گفت: -شما سرِ سوزنی به گل من نمی‌مانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستید که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه دیگر. او را دوست خودم کردم و حالا تو همه‌ی عالم تک است.
گل‌ها حسابی از رو رفتند.
شهریار کوچولو دوباره درآمد که: -خوشگلید اما خالی هستید. برای‌تان نمی‌شود مُرد. گفت‌وگو ندارد که گلِ مرا هم فلان ره‌گذر می‌بیند مثل شما. اما او به تنهایی از همه‌ی شما سر است چون فقط اوست که آبش داده‌ام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته‌ام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کرده‌ام، چون فقط اوست که حشراتش را کشته‌ام (جز دو سه‌تایی که می‌بایست شب‌پره بشوند)، چون فقط اوست که پای گِلِه‌گزاری‌ها یا خودنمایی‌ها و حتا گاهی پای بُغ کردن و هیچی نگفتن‌هاش نشسته‌ام، چون او گلِ من است.
و برگشت پیش روباه.
گفت: -خدانگه‌دار!
روباه گفت: -خدانگه‌دار!... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است:
جز با دل هیچی را چنان که باید نمی‌شود دید. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی‌بیند.
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی‌بیند.
-ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده‌ای.
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -به قدر عمری است که به پاش صرف کرده‌ام.
روباه گفت: -انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گُلِتی...

شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -من مسئول گُلمَم

... من دیوانه ی این کتاب

رئوف جان خیلی دوس ت داریم

پاییز سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 17:13

حرفی نیست زیرا در ناگفته ها بسی حرف است.

هنوز دیر نیست

پرنده و پرواز هم که باشی ،

نزدیک تر از حالا وهمیشه ی منی.

می خواهم،

نامه رسان همه ی نامه های در راه مانده باشی

عطر بابونه و پونه های از خاطر رفته،

تو که دست هایت

پر از ارغوانی ست

و

نشانی مقصد همه منتظران را می دانی...

کبوتری اگر به مقصد نرسید، باکی نیست

از قلب های ما بسیار کبوتران

اوج خواهند گرفت....

استاد عزیز قلمتان همواه مانا و دلتان همواره پر مهر

پاییز بهاریست که عاشق شده است !!
ممنون مهربان بی همتا !

سحر پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:06 http://paeizerangparide.blogsky.com

سلام
واقعا عالی و زیباو بی نظیر بود.بسیار لذت بردم.
پایدار باشید

مرسی
خوش اومدین اینجا

علی پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:26 http://setaysh111.bogfa.com

سلام بر بزرگ مرد شاعری
خیلی لذت بردم منو بردی به گذشته ها کاش بیشتر مینوشتی تا بیشتر میخواندیم و لذت میبردیم.
منتظر ادامه هستیم

سلام به علی عباسی عزیز

همینجورشم به اندازه ی کافی وراجم اگه بیشتر هم بنویسم که ...

میلاد پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:17

شکست نفسی میکنید شما همیشه واسه ما سلطانی!
والا دایی جان درسام خیلی سنگینن خیلی سخت گیرن!

لطف داری میلاد جان

میثم خورانی پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:11 http://www.khorani.blogfa.com

سلام

عاااااااااااااالی بود

تمام دلخوشی ام از جهان و آنچه در آن است

فقط کنار تو باشم به روی کهنه گلیمی !



بدرود

قربونت میثم جان !

محمد حسین باسامی پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 17:28

با سلام و عرض ارادت خدمت استاد غزلسرا و همراه همیشه توانا ، از این همه توان و زیبا نگاشتن و پر بار بودن به آن عزیز دست مریزاد میگویم و از خدا برایت بهترین ها را آرزومندم . در پناه ذات اقدس کبریایی

بازم که مارو شرمنده ی الطافتون کردین مهندس حسین !

مسلم بیگ زاده جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 http://daftar-ensha.blogsky.com/

سلام دوست عزیز، اگه این شعر زیبا واقعاً یه اتفاق واقعی باشه، پایانش خیلی غم انگیز بوده، امیدوارم دیگه برا هیچکی تکرار نشه.
در کل من به عنوان یه مخاطب از خوندن این شعر لذت بردم.
راستی من 11 ساله که طرفدار آرسنال هستم و حتی موقع شکست هاش بازم دوستش دارم. چون آعتقاد دارم اگه کسی عاشق چیزیه باید همه بدی هاش رو خوب ببینه!
آرسنال واسه من یه الگوِ به تمام معناست. خیلی چیزا ازش یاد گرفتم.
حرف ها خیلی زیادن، من خیلی مشتاقم که شما رو به عنوان یه دوست مجازی داشته باشم. به همین دلیل شما رو لینک کردم، شما هم اگه قابل دونستین منو لینک کنید!
قربونت برم

سلام همتبار !
خوش اومدین بیگ زاده ی عزیزو ممنون از لطفتون
ما هم شمارو لینک و به دلمون سنجاق کردیم
راستش من هم سالهاست یه آرسنالی تمام عیارم جالبه که بعداز بارسلون این آرسنال بود که بعنوان ارائه دهنده ی زیباترین بازی ها شناخته شد

علی شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:28 http://setaysh111.bogfa.com

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من نه این که مرا شعر تازه ای نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است

سلام علی جان خوبی ، خیلی از لطفت ممنونم که به ما توجه داری راست میگی مثل اینکه دیگه شوق اوایل را ندارم و بیشترین دلیلش هم کم لطفی دوستان است که به ما سر نمیزنند و نطر نمی دهند.اینجا دسترسی ما به اینترنت محدوده ولی چشم سعی خودمو می کنم به امید روزهای خوب برای شما و همه ...

... و مهرداد چه قشنگ سروده :

وقتی تو نباشی آه! روزان همه تکراری
وقتی تو نباشی آه ! شبها همه یلدایی !

یاسر سهرابی شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 http://www.pikapik.blogfa.com

سلام.
من نخستین بارست که به اینجا آمده ام.
به واسطه ی آقای ایران نژاد .
خواندمتان.
موفق باشید.

خوش اومدین

باران بهار شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:56 http://namnamebaranbahar.blogsky.com

سلام ممنون که بهم سر زدین و مهمتر از اون اینکه درک کردین نوشته هامو بازم تشریف بیارین خوشحال میشم

سعیده شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 18:47 http://www.kaktoos55.blogsky.com/

سلام بر جناب محمدی عزیز
کلی خجالت زده م کردین استاد
سعی میکنم پرتلاش تر ظاهر شم . ممنون که حواستون به این گوشه کنارا هم هست و ما رو میبینی

مانا باشی و شاعر بمانی !

ری را یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 http://law1357.persianblog.ir/

سلام استاد
مثل همیشه شاهکاره.......دست مریزاد

یک پاکت خالی یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 16:24 http://www.bavayal.blogfa.com/

سلام علی جان
جانا سخن از زبان ما می گویی در د مشترک
زیبا بود
دست مریزاد
خودت صمیمی و زبانت صمیمی - به قول مولانا شربت اندر شربت است
مخلصیم

سلام زاما !
خوش هاتیده !

یوسف شیردژم یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 16:44 http://yousofshirdezham.persianblog.ir

تو را چه شد که بناگاه ، گسستی ای همه دریا !


سلام بر شما

شعر خوبی است

زنده باشید

بی تا دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 http://ذهفشسزقثشئ.ذمخلبش.زخئ

سلام
شکسته نفسی نفرمایید ..هم زبون!
ممنونم که نشریف اوردید
مطالبتون واقعا به دلم میشینه..موفق باشید وپایدار

بیتا ملایی دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 http://SAGIIRAN.BLOGSKY.COM

؟؟؟؟؟

!!!!!

بیتا دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 http://WWW.SAGIIRAN.BLOGSKY.COM

تقدیم به عشقم
چه بی تابانه میخواهمت ای دوریت آزمون سخت زنده به گوری
چه بی تابانه تو را طلب میکنم بر پشت سمندی گویی نو زین که قرارش نیست
و فاصله تجربه ای بیهوده است

؟؟؟؟؟

نادر جابری دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 22:34 http://n-jaberi.blogfa.com

دوست عزیزم سلام

تمام دلخوشی ام از جهان و آنچه در آن است

فقط کنار تو باشم به روی کهنه گلیمی !

به روزم با دوسروده

من چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:29

سلام شاعر توانا!
امروز خواندم دلنوشته هایت را .باشد که بعدها بمانیم و دگر بار بخوانیم و بخوانیم.....

ابراهیم جاگرانی ـ مردکاغذی چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:47 http://mardekaghezi.blogfa.com

سلام
امیدوارم تنتون سالم و دلتون شاد و اندیشه تون پویا باشه عزیز/ شرمنده از تأخیر در خدمت رسیدن

مکث چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 21:46 http://maks2011.blogsky.com

سلام . من یه سوال دارم: چرا خواهر خوبم؟

پس می شد بگم : سلام خواهر بدم !!

علی پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:29 http://www.helma-ali.blogsky.com

سلام.....
وای خدا
فقط اشک در چشمانم جمع شده عشق پاک و قشنگیه دارم گریه میکنم کلاس شیمی وای خدا خیلی نامه قشنگی بود
کاش بفهمه این نامه قشنگتو
یاده عشقو حوسو خیانت یارم اوفتادم اما واقعا نامه شما عاشقانه بود واقعا عالی بود

ناقابله !

رئوف پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 http://raoof.blogsky.com

چه خوش خیال بودم ...
که
همیشه
فکر می کردم
در قلب تو
محکومم به حبس ابد !
.
.
.
به یکباره جا خوردم ...
وقتی
زندان بان
بر سرم فریاد زد :
هی ...
تو ...
آزادی !!!

نگهبان الکی از خودش یه چیزی گفته برا روحیه دادنت
هیچ خبری نیست همچنان حبس ابدی !

مهدی شریفی پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:18 http://tofanghaayekaaghazi.blogfa.com

سلام

اگر دل داری بیا...
عواقبش با خودت

از چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از خاک کمتریم جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 00:51 http://dusty.blogsky.com/

نشسته کنج اتاقی ، به انتظار شمیمی !"
غریب بود و خسته دوست!

فرهاد نورمحمدی جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 18:41 http://hafezhs.blogfa.com

مخلص آقای محمدی.
مثل همیشه فوق العاده زیبا و دلنشین.

سلام فرهاد جان
خوش اومدی

بانوی ... جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 21:53 http://wf3.blogsky.com/

ممنون دوست عزیزم از حضورتون ..و خوسحالم از اشنائیتون .

بی تا شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 http://bitascream.blogfa.com

سلام
بروزم با روز تولدم ..منتظرتونم

نکرت یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 00:00 http://www.aloode.blogsky.com

سلام
خوبین؟
شعر و حقیقت غمگینی بود
البته نه برای همه
راستی
جدا 10 سالتونه؟

سلام
مرسی از اومدنت !
آره بنوعی شخصیه !
نه !۹ سال و ۲۰۰ - ۳۰۰ ماهی میشم !

بی تا یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:00

گل گل

نکرت یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 http://www.aloode.blogsky.com

اها
از اون لحاظ
منم حدودا یه 120 سالی دارم با این اوصاف
البته یه چندیدن ماه کمتر بود . رُندش کردم

گنگ خوابدیده یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:07

هه برا لاوو لیمان بکه..
یه هایده کو؟

اری برا اوگه ته بیونیگو کیه !

باران یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 http://raoof.blogsky.com

بگذار که زشت بی‌کلاسم باشی

یا این که رفیق آس و پاسم باشی

از عشق بگو لهجه مهم نیست عزیز!

تنها مهم این است « هَناسم » باشی.


از:کیوان

آنا یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:05 http://lapeste.blogsky.com

سلام
حضور شما خانه ی مجازی مرا ـ که دنیایم شده ـ سبز کرد
سپاس

۱۲ یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 18:37

سلام اینو دیگه نمیدونستم ادم عاشق خواهرش میشه و حسرتشو میخوره اگه بدون اون خواهر خوبم نوشته بودی باورش اسونتر بود استاد

قاصدک دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 00:12 http://www.peymane.blogsky.com

سلام زیبا بود و نو
داستان عشق نا مکرر است

علی سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:50 http://setaysh111.bogfa.com

سلام بر دوست خوبم
حال شما خوبه واقعآ باعث سر افرازی ماست که میای و نظر میدی
خیلی دوست دارم که بیام و همه دوستان و رو از نزدیک ببینم ولی حیف که فعلا سعادت با ما یاری نمیکنه انشا..
عید میام و شمار رو از نزدیک زیارت میکنیم
اینجا موقعیت کاری ایجاب نمیکنه که مرخصی بگیریم ،فاصله هم دوره ......به امید دیدار
از شعرهای قشنگت باز هم بزار خوشحال میشیم

انگیزه سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:49 http://shabanehaye-bito.blogfa.com

سلام خالو علی
به روزم قربان
نقد را دریغ نفرمایید

حسن پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 17:08 http://www.mindshadow.blogfa.com

شروع باران پایان زندگی من
.
.
.
با نوشته یا دلنوشته ی جدید منتظر چشم های مهربانت برای خوانش و نظرات گرمی بخشتان هستم

ناشناس پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 21:59

سلام آقای محمدی من یکی از شاگرانت هستم اگه میشه علت بستن کش دستتون رو بگین.
متشکرم

سلام
ممنون از حضورتون و همچنین دقت نظرتون !
خیلی چیز خاصی نیست فقط تداعی کننده ی یه موضوعه برام !

درود و بدرود

آیت مامداری جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:33

سلام
این شعرو از زبان خودتون شنیدن لطف دیگری داشت
گل نداشتی تو شکلکات منم اینو گذاشتم نمیدونمم معنیش چیه

سلام آیت جان خوبی شاعر !
ما چه مثل این شکلک ها فحش نثارمون کنی!! چه گل بهمون بدی
همچنان دوس ت داریم

رئوف شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:26 http://raoof.blogsky.com

دفتر سیمی میم کریمی رو داری استاد؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

تا شه ری نیمه دسدو ولد نیکم

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.

خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ!!!
.
.
.
.
.... و در آخر : پپو سلیمانی ...

متولدزوزه های باد وباران گرگ شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:56 http://rojbe.blogfa.com/

روزگارت سبز

منم عشق کردم تمام کوردها ی دنیا هر کدام یه جلد از کتابم و داشته باشند اما پولشو دوبرابر بدن!!!

فقط لطف کن یه آدرس برام بفرست
دراولین فرصت (چند سال بعد) براتون ارسال میکنم


چشم دوست عزیز


مرسی علیرضای عزیز
شماره حساب بده در اولین فرصت بعد از رسیدن کتابت ( یکسا ل بعد چندسال بعدت !! ) میریزم به حسابت

مرتضی یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 00:33 http://kooris-6.blogsky.com/

علی اقا فرداشب اخلاقو رعایت میکنی

سلام مرتضی جون
اولا خوش اومدی
دوما وبلاگت مبارکه !
و سوم اینکه :
خودت میدونی برد و باخت برامون مهم نیست فقط اخلاق و جوانمردی !

ری را یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 18:01 http://law1357.persianblog.ir/

سلام استاد
عیدتون مبارک......

خانم سلام و شکر که سبز است حالتان
کم باد و گم از آینه زنگ ملالتان !


مرسی عیدشماهم مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد